گشت و گذار

گشت و گذار

ایرانگردی و جهانگردی
گشت و گذار

گشت و گذار

ایرانگردی و جهانگردی

حیدرآباد ۲

امروز ساعت 11 از خانه خارج شدیم و به همراه حیدر و مالک روانه داخل شهر و آثار دیدنی آن شدم.

از بافت قدیمی حیدرآباد شروع کردیم. این قسمت از شهر و تمامی آثار باستانی آن مربوط به دوران قطب شاهیان از پادشاهان شیعه هند است که تقریبا معاصر با صفویه هستند این حکومت تا 1948 در این بخش از کشور حاکم بوده است  و حتی در سازمان ملل نماینده ای هم داشته اند، یعنی یک کشور مستقل و دارای حکومت مشخص. اما در سال 1948 با حمله حکومت مرکزی که انگلستان نیز آن را حمایت میکرد، این کشور که تمام جنوب هند را در اختیار داشت و به مدت نزدیک به 600 سال در این بخش از شبه قاره حکومت میکرد، در جنگ شکست خورد و قبل از ویران شدن شهرها و تمدن اسلامی آن، رهبر حکومت که آخرین حاکم قطب شاهیان به شمار میرفت خود را تسلیم کرد. در صلح نامه ضمن واگذاری حکومت به دولت مرکزی آمده است که تمامی املاکی که پادشاه مقرر میکند باید در اختیار او یا خانواده اش باشد و دولت مرکزی حق تصرف ندارد.

تقریبا تمامی بناهای این شهر به دست شمس الدین استرآبادی وزیر اعظم دولت مهاراجه عثمان شاه در مدت حدود 12 سال ساخته شده است. این وزیر با ارائه نقشه اصفهان به شاه و تایید او توانست شهر جدیدی به نام اصفهان نو در ساحل رودخانه موسی که مشابه زاینده رود است بسازد. بناهایی که هنور کاربرد خود را دارند، مثل بیمارستان عثمانیه که در آن زمان تمامی متخصصین از خارج از کشور برای کار در آنجا دعوت میشدند. ساختمان مجلس شورای ملی که الان هم مجلس شورای ایالتی است. ساختمان دیوان عالی عدالت، که الان هم دادگاه عالی ایالت است.

اما چیزی که عقل را از سر به در میکند : شهرک مخصوص خانمها، فکر کنید 400 سال قبل در این شهر مسلمان شیعه یک قسمت بسیار بزرگی که شامل دریاچه، زمینهای بازی، سالن های تیراندازی، اسب سواری، فیل سواری، ورزشهای آبی، قایق سواری و.... فقط مخصوص خانمها، بدون حضور آقایان!! مدیریت با خانمها،

تا همین اواخر و قبل از استعمار و تسلط دولت مرکزی هند، این شهرک خانمها در دل شهر حیدرآباد فعال بوده است!! ورود مخصوص خانمها، نه فقط خانمهای مسلمان، بلکه فقط زنان.

نتیجه: تمامی زنان در آن زمان تا همین اواخر قهرمانان تیراندازی، سوارکاری، فیل سواری، شنا و... بودند و در آخرین دولت پادشاهی منطقه با تمام قوا به همراه مردانشان به دفاع پرداخته اند و همین روحیه سلحشوری زنان و مردان باعث شد که دولت انگلستان، ضمن عقد صلح نامه و هرچند که حکومت پادشاهی منقرض شد ولی شروط دولت پادشاهی تایید شد و تمامی ساختمانهایی که پادشاه اعلام کرد و مراسمی که او تایید کرد و قوانینی را که قبلا وضع شده بود از سوی دو طرف مورد موافقت قرار گرفت و تا الان ادامه دارد. مانند حفظ عاشورا خانه، عزاخانه زهرا، درگاههای ائمه اطهار در سطح شهر و...

آنقدر مطلب زیاد است که نمیدانم از کجا بنویسم، آثار قدیمی شهر را فقط نام میبرم و بیشتر به نوع تفکر مدیران حکومتی قبل از استقلال هند میپردازم

چهار منار: به یاد حرم امام رضا

ارگ یا قلعه شهر

بازار قدیم:

مدینه خانه

عاشورا خانه

عزاخانه زهرا

موزه سردار جنگ وزیر لایق آخرین دولت پادشاهی که در مشهد فوت کرد و در حرم به خاک سپرده شد.

دریاچه های مصنوعی و دست ساز توسط شمس الدین استرابادی

استخر بزرگ و دارای کف ضد آب به اندازه دریاچه استادیوم آزادی است.

سیستم آب و فاضل آب بافت قدیمی شهر که هنوز هم استفاده میشود.

سیستم آسانسور بدون برق در اندازه های ساختمان 2 و 4 و 8 و 12 طبقه!!! انگلیسها با الگو برداری از این سیستم آن را به نام خودشان ثبت کردند و ساختمانهای دارای آسانسور را هم خراب کردند. ولی آثار مکتوب سالار جنگ هنوز موجود است.

نقاره خانه : که در حال حاضر بتکده شده!!

پل های قدیمی که روی رودخانه موسی ساخته شده و هنوز هم از آنها برای تردد استفاده میشود.

صدها ساختمان و بنای یادبود که با سنگ و گچ ساخته شده است.

اما چیزی که عجیب است ، هم موجب تأسف و هم باعث شادی است.

دولت شیعه حاکم بر این قسمت از شبه قاره پس از فتح مناطق مختلف، به غیر مسلمانان که اکثرا بت پرست بودند اعلام کرده بود، باید مالیات بدهند، اگر برای ائمه و مخصوصا اهل کسا یک محل مشخصی را بسازند و در ایام سوگواری عاشورا آنجا مجلس بگیرند و یک پرچم که روی آن نوشته شده است لافتی الا علی، لاسیف الا ذوالفقار را روی گنبد ساختمان نصب کنند، 50% مالیات بخشیده میشود.اگر برای 5 سال ادامه دهند مالیات نصف میشود. و از آن نصف باز اگر همین کارها را بکنند، باز 50% تخفیف داده میشود.

نتیجه: در اوایل مردم فقط به خاطر پول این کار را کردند. اما وقتی قرار است عده ای مخلوقات به جای بت ، به خدا پرستی روی بیاورند، دیگر پول ارزشی ندارد.

بت پرستان با توسل به امام حسین، عباس بن علی، علی اکبر، قاسم و.... حاجتها خود را میگرفتند. بعد از مدتی شاید به نوعی مسلمان شدند. آنقدر متعصب که حالا امام حسین یکی از خدایان آنهاست!!!

شما در هیچ شهری از هند نمیبینید که یک میدان به نام کربلا میدان  نداشته باشد!!

روزهای دهه اول محرم، شیعه، سنی ، بت پرست!! برای امام حسین عزا داری میکنند، همین بت پرستان یک نوحه های سوزناکی میخوانند که مو بر تن آدم سیخ میشود. اشکم سرازیر شد، نمیدانم، به عشق امام حسین بود، تأسف از کفر اینها بود، ... هرچه بود یک حالتی غریب بود، این نقطه از دنیا حدود 7000 کیلومتر دورتر از کربلا، و شاید میلیونها سال دورتر از اعتقاد قهرمانان کربلا، این آدمهای عجیب و غریب عاشق امام حسین هستند. جالب است پرچم لافتی الا علی هنوز جلودار مراسم عزاداری این مردم است.

هنوز با لمس این پرچم ، این مردم حوایج خود را میگیرند، خدا نکند که پرچم را مسخره کنی یا بی اعتنا باشی، خونت پای خودت است!

اینجا همه چیز عجیب است. با این بیت مطلب را تمام میکنم تا حالم سرجایش بیاید و روزی دیگر ادامه مطالب را بنویسم. البته تا دو روز دیگر که نه ، چون فردا با اتوبوس عازم سفر به بنگلور هستم.

آه راستی یادم رفت، نمیدانم چرا هرجا که میرویم، شلوغی و انقلاب و تظاهرات و... دنبال ما میآید. تو دهلی اول بمب گذاری شد و تمام شهر امنیتی، تو هتل میخواستیم برویم، بازرسی بدنی بود! تو فروشگاه همینطور!

راه افتادیم بیام به چیپور و آگرا وقت برگشتن تو اخبار شنیدیم که آنجا را هم بمب گذاری کردند.

آمدیم به حیدرآباد، گفتند یکی از ایستگاههای قطار را آتش زدند! همان ایستگاهی که 16 ساعت قبل از آن رد شده بودیم.!!

تو حیدرآبادیم! تظاهرات میکنند که ما باید مستقل شویم و ایالت ما را نصف کنید.!! جلو حرکت اتوبوسها را میگیرند، قطار را با تأخیر اجازه حرکت میدهند و...!!!

برای همین، منهم بلیط اتوبوس را برای ساعت 10 شب گرفتم. با خودم گفتم اون وقت شب این بیچارههای معترض دیگه خوابند.!! ماهم میرویم به بنگلور، آنجا هم ایالت دیگری است و این مشکلات را ندارد.

و اما این دو بیت که حدس بزنید شاعرش کیست؟  به عشق امام حسین سروده شده است و در یک تابلو با خط نستعلیق به دیوار عزاخانه زهرا در حیدرآباد نصب شده است.

/ ای فراق تو یار دیرینه / غم تو غمگسار دیرینه /

/ درد تو میهمان هر روزه / داغ تو، یادگار  دیرینه /

شاد باشید.

حیدرآباد

حیدرآباد:

بعداز دیدن بمبئی و دهلی، آگرا و جیپور، و چند شهر دیگر، دیدن حیدراباد واقعا لذت دارد. شهری تمیز، سرسبز با هوای خوش، این شهر که بانیان آن شیعیان ایرانی بودند و تا قبل از جنگ دوم جهانی هم حکومت پادشاهی بود. هنوز هم رنگ و بوی ایرانی دارد. این شهر را اصفهان کوچک لقب داده اند. بسیاری از ساختمانها و مراکز اداری مثل اصفهان قدیم در یک میدان بزرگ و با معماری ایرانی – هندی ساخته شده است.

این شهر یک دریاچه بزرگ بنام حسین دارد و در سالهای اخیر که ژاپنیها برای ساختن قطار شهری و پلها به این منطقه آمده اند، یک مجسمه  بودا را داخل دریاچه نصب کرده اند.

هرچند که با ورود بت پرستان به این شهر، چهره آن کثیف و نظافت آن هم دارد از بین میرود، ولی هنوز هم تمیز تر از دیگر نقاط هند است.

یک پل هوایی به طول 12 کیلومتر در اینجا ساخته شده است که مسیر فرودگاه را سرعت بخشیده ، فرودگاه آن حدود 17 کیلومتر از شهر دور است. فروشگاههای بزرگ و مجتمع های تجاری فراوانی در این شهر ساخته شده است.

هتل های بزرگ و مجهزی وجود دارد. رستورانها و غذاخوریهای بزرگ و کوچک در تمامی شهر به چشم میخورد. که اکثر آنها یا ایرانی هستند و یا صاحب اصلی آن ایرانی است.

بعد از گشت داخل شهر به رستوران پارادایس که بزرگترین رستوران هند است رفتیم. یک ساختمان 4 طبقه که قبلا هتل بوده و الان به رستوران تغییر کاربری داده است. حدود 2000 نفر به صورت نشسته از ساعت 11 صبح تا 11 شب و روزانه 15000 نفر به صورت سرپایی از ساعت 5 صبح تا 11 شب درحال غذا خوردن هستند.

یک سیستم عجیب و دقیق تمامی کارها را نظارت میکند. انصافا غذای خوبی هم دارد. تمامی سفارتهای هند و کنسولگریهای مستقر در حیدرآباد، مراسم رسمی و... در این رستوران برگزار میشود.

پس از اینکه غذا را خوردیم، میخواستیم حساب کنیم که سرگارسن با احترام آمد و گفت: من اجازه ندارم صورتحساب بدهم.!!

گفتیم: چرا؟ گفت صاحب میآید و خودش به شما میگوید!

پس از چند دقیقه آقای علی ه  صاحب رستوران آمد و سر میز ما نشست، خیلی چاق شدیم، چون اطراف ما همگی از کارکنان سیاسی سفارتهای مختلف و مهمان ویژه آنها بودند.

از دیدن قیافه های متعجب و فک های آویزان آنها خیلی حال کردم، چون تا چند دقیقه قبل نامردا تا فهمیدند ایرانی هستیم، دماغهایشان را بالا گرفته بودند.

حدود 5 ساعت از همه جا صحبت کردیم. بنده هم که اطلاعات رجالی و نسبی خوبی دارم تا فهمیدم یزدی است شروع به آشنایی دادن و ... کردم و بالاخره با این آقا فامیل هم شدیم!! وقتی به خودمان آمدیم، دیدیم همه رفته اند و فقط ما ماندیم.

از صاحب رستوران تشکر کرده و به ادامه گشت داخل شهر پرداختیم. آنقدر غذا خورده ام که باید حتما چند ساعت پیاده روی کنم. وضع بدی داشتم از بوی غذا دیگر حالم بهم میخورد. اینجا خیلی غذاهای متنوعی دارد و مخصوصا غذاهای حیدرآباد  در هند معروف است.

به یک مال بزرگ به نام سیتی سنتر سری زدم و نگاهی به طبقات مختلف آن انداختم. یک مال دیگر که مخصوص لوازم صوت و تصویری و کامپیوتر بود هم رفتم. قیمتها تقریبا مثل ایران است. اینجا خدمات بهتر است وگرنه قیمتها زیاد فرقی ندارد.

حدود ساعت 9 بعداز ظهر بود که به محل اسکان رسیدم. با صاحب خانه کمی صحبت کردیم و کمی هم اینترنت و فیس بوک، و بعد هم خوابیدم، جه خوابی!!

دهلی - جیپور - آگرا

به دلیل زیادی مکانهای موحود در دهلی و فشردگی برنامه ها نتوانستم روز به روز برایتان بنویسم:

از بمبئی به دهلی نو با قطار سریع السیر دارای چند ایستگاه است که اسامی آن: اندهری، بوری والی، واپی، وال ساد، صورت، باروج، وادودارا، راتلام،تاگ دا، کوتا، ساوای مادوپور، ماتورا، نظام الدین و دهلی است.

صورت: مرکز اصلی تراش الماس جهان است، تجارت شهر در دست یهودیان و حدود 4000 تاجر یهودی در این شهر فعالیت میکنند. الماسها پس از تراش به شهر جیپور برای ساخت جواهرات و فروش در داخل و خارج از هند و مقداری هم به اتریش برای بورس الماس اروپا و جهان منتقل میشود.

وادودارا: (برودا) شهری تاریخی است سابقه ایرانی و اسلامی دارد، پس غلبه بت پرستان حاکم آن که راجا میگویند ارادت عجیبی به امام حسین پیدا میکند! یک ضریح از جنس طلا با شکل ضریح کربلا میسازد و در ایام عاشورا برای امام حسین عزا داری و نوجه خوانی میکنند.

شهر قدیم دهلی:

این شهر دارای هشت دروازه است که شمال، شرق و غرب هریک 2 دروازه، جنوب و جنوب غربی هریک 1 دروازه دارد.

قلعه سرخ در قسمت شمالی دهلی و مسجد جامع در جنو ب غربی شهر قدیم واقع است. یک پارک زیبا به نام نتاجی پارک سه طرف مسجد را اجاطه کرده است.

همراهان بنده به معبد سیک ها رفته بودند و توسط یکی از پیروان این فرقه با اصول آن آشنا شدند. یک شعار دارند که میگوید: Sat Shri Akaal یعنی با اقرار به وحدانیت خدا صداقت و بزرکواری شما را گرامی میدارم.

معبد لوتوس (بهاییان) چیزی نداشت فقط یک سری تشریفات برای اینکه مکان را مهم جلوه دهد و یک سری باج دادن به مذاهب مختلف که هرکس میخواهد میتواند آداب دینی خودش را در این مکان بجا آورد. 

راهنمایان مرد هندی برای هندیها و راهنمایان دختر ایرانی برای توریستها که هرکدام به ۲ یا ۳ زبان به توریستها سرویس میداند. شانس بنده خوب بود یک دختر خوشگل شیرازی راهنمای من شد و به فارسی و انگلیسی توضیحاتی را برای من و ۲ همراه کانادایی میداد. 

 البته اسمش را نگفت و جوری فهماند که اجازه ندارد اطلاعاتی به غیر از همان مطالب که گفته ارائه کند.

معبد آمبابا صاحب (گرادودا دمدما صاحب) سیکها: در ساحل رود "یمانا"

معبد بنگالا صاحب (سیکها)

نمیدانیم چطوری توضیح دهم باید اطلاعاتی راجع به سیک ها داشته باشید تا بتوانید مراسم آنها را درک کنید.

بهرحال برای ورود باید از یک حوض آب بگذری، به معبد وارد میشوید و مشاهده میکنید که یک "گرانتی" (خواننده کتاب مقدس) دائما مشغول خواندن کتاب مقدس (گرانت صاحب) است.

باید سر پوشیده باشد، هرروز صبح غسل کنند، آشپزخانه معبد هم 24 ساعته کار میکند و هرکس مراجعه کند به او غذا میدهند! فرقی نمیکند چه دینی دارد!!

معبد آخری روزی 50000 نفر را اطعام میکند!!!

اما توضیح کلی اینکه سیک ها در دو نوبت صبح قبل از طلوع  و مغرب عبادت دارند که کتاب مقدس خودرا به همراه موسیقی میخوانند. بعد از عبادت هم غذای رایگان به هرکسی که بیاید میدهند.

با ایجاد ارتباط با یک خانم سیک که خیلی از توریستها را سرکار میگذاشت! و پس از اینکه فک اش از اطلاعات ما باز شد و تا زمین رسید!! تا فهمید که نه بابا اینا حالیشونه، بالاخره خودش را جمع و جور کرد و ما را به اتاق مخصوص خودش برد.

بعد از کلی توضیحات و رعایت ادب و انجام وظیفه (پذیرایی)، انواع و اقسام کتب و جزوات سیک را نیز هدیه کرد والبته یک شیشه آب مقدس!!

یاد مکه افتادم که زائران شیشیه های پلاستیکی را از آب زمزم پر میکنند.

مقبره رهبران پس از استقلال هند:

این مکان مانند یک پارک بزرگ و سرسبز طراحی شده است و مقبره رهبران هند از گاندی تا راجیو گاندی در این مکان واقع شده است. مقبره گاندی از یک سنگ گرانیت مشکی رنگ در ابعاد 2*3 ساخته شده و نحوه قرار گرفتن آن مشابه سنگ قبرهای مسلمان در جهت شمال به جنوب است. اگر نمیدانستم که خاکستر او آنجا دفن است، مطمئن باشید میگفتم رو به قبله دفنش کرده اند.!!

**** نکته مهم : خاکستر رهبران هند به چهار قسمت تقسیم میشود. یک بخش به کوههای هیمالیا برده میشود. بخش دیگر به رود گنگ (بنارس)، دیگری به رود گواداوری و آخرین قسمت نیز در همین مکان دفن میشود.

آکشاردوم: موزه خدایان هندو

یک سرمایه گذاری حسابی، تجاری – مذهبی، زمینی حدود 100 هکتار در بهترین نقطه دهلی نو، یک بارگاه با عظمت (بلا تشبیه به اندازه حرم مشهد) ، جمع آوری تمامی خدایان هندو در یک مکان و آمدن میلیونها نفر زائر هر روز برای عبادت و پرداخت نذورات!!

این مکان سال 2005 میلادی توسط یکی از ملیاردرهای هندی ساخته شده است.

مقبره نظام الدین اولیاء :

از رهبران سنی حنفی 12 امامی!! و قطب طریقت چشتی.

روز یکشنبه است و بازارها تعطیل و ما پس از بازدید دهلی به راه آهن مرکزی رفتیم، چه جای بهداشتی و استریلی!!! بیمارستانهای ما باید از اینجا یاد بگیرند. از بس که تمیز است دلت نمیآید به هیچ کجایش دست بزنی، تا مبادا آلوده شود!!

یک و نیم ساعت فقط ایستادیم، راه رفتیم و جرات نگردم حتی کوله پشتی را زمین بگذارم.
قطار آمد، یک قطار درجه یک 8 نفره! قسمت ما که 6 نفره بود 2 تا خانم هندی (مادر و دختر) خیلی مودب و مرتب اما بت پرست!!

اما بیکار که نمی شد نشست، سر صحبت را باز کردیم و پس از مدتی صحبت از این طرف و آن طرف، دیدم آن خانمی که مادر بود ایران را میشناخت و حتی اسم تهران را آورد.

کنجکاو شدم و باز در مرحله بعدی مشخص شد که این خانم در زمانی که درس میخوانده دو تا دختر تهرانی هم اتاقش در کالج بوده اند.

بنده هم که در فضولی شهره عام و خاصم! یکدستی زدم و گرفت، گفتم شما معلم هستید؟ گفت: بلی، از کجا فهمیدید؟

بنده هم شروع کردم: من قیافه شناسم، کف بینم، و...!!!!!

خلاصه رسیدیم جیپور!

جیپور:

ساعت 5 صبح رسیدیم و تا ساعت 7 در محل استراحت مسافران درجه یک!! که به زاغه های شهری بی شباهت نبود، گذراندیم.

با مقداری جنگ زرگری و سر به سر گذاشتن برای کرایه ماشین، بالاخره در خارج از ایستگاه توانستیم یک ماشین کولردار کرایه کنیم.

قصر هوا محل :

باید حتما توضیح بدهم، چون اگر ندانید که چه سابقه ای دارد، اصلا از دیدن آن لذت نمیبرید. فقط یک بنای بلند با شیشه های مات است.

بعد از روی کار آمدن هندوهای بت پرست و مخصوصا قبل از استقلال هند، تمامی زنان هندو دارای حجاب کامل بودند و در انظار زیاد دیده نمیشدند.

این قصر برای زنان هندو ساخته شده، چون در یک روز مشخص حدود اواخر دسامبر راهپیمایی و پایکوبی عظیم هندوها در جیپور مرکز حکومت بوده است. زنان که نمی توانسته اند در خیابان باشند در این قصر جمع شده و از پشت شیشه ها به تماشای این مراسم میپرداخته اند. نحوه نصب شیشه ها و زاویه آن طوری است که از بیرون ،  داختل دیده نمیشود و تماشاگر فکر میکند این شیشه ها سیاه هستند.

زیر هر پنجره سنگ های مشبکی تعبیه شده که یک کولر طبیعی برای داخل ساختمان بوده است و خانمها از گرما معذب نمیشده اند.

اما پس از استقلال هند برای شکستن اتحاد هندو – مسلمان دولتهای غربی با ورود سینما به هند و استفاده از هنرپیشه های زرتشتی و سرمایه گذاران یهودی به تولید فیلمهایی پرداختند که با اعتقادات اجتماعی هندوها مخالفت داشت به همین منظور تا 10 سال سینما را رایگان در اختیار همه مردم قرار دادند. در این مدت توانستند از میان جمعیت هندو و مسلمان تعدادی را سینما رو کنند، پس از آن یک صدم روپی قیمت بلیت تعیین شد و کم کم

بعله... لباس ساری هندی که تمام بدن زنان را میپوشاند و حتی به عنوان روسری نیز استفاده میشد، تبدیل به دو تیکه با یک شال شد.

البته برای خانمها جوان و کم سن و سال اشکال نداره!؟ اما بدبختانه اکثر پیرزنان این لباس را میپوشند و جوانان لباسهای مد روز!!

جل محل (قصر آبی) : مثل عباس آباد بهشهر، اما حدود 100 برابر آن هم از نظر ساختمان و هم از لحاظ درباچه

قصر آمبر (دژ آمبر) : محل سکونت راجا سای که آن را تبدیل به منطقه گردشگری کرده است و از محل آن کسب درآمد میکند (البته نوه اش ) چون این مهاراجا مرده است و پسرش هم که بعدا راجا شده، او هم مرده و الان نوه او که 12 ساله است مالک این سرزمین است.

بعد از استقلال این سرزمین حکومت مستقل داشته که همین راجا با دولت هند قرار داد میبندد که در مقابل تسلیم حکومت ، اموال و مستقلات او تصرف نشود.

مسجد جامع و قصر حکومتی راجا، رصدخانه جنترمنتر (جادو و سحر) از نقاطی بود که مورد بازدید قرار گرفت.

حدود ساعت 4 به ایستگاه قطار رفتیم و بعد از یک ساعت قطار آگرا آمد و ما سوار شدیم.

ساعت 11 شب به آگرا رسیدیم و با یک آتو به هتلی نزدیک قلعه آگرا رفتیم. 2 اتاق 2 تخته کرایه کردیم و خوابیدیم.

 

 

آگرا: 

صبح ساعت 9 پس از صبحانه با یک آتو به قلعه سرخ آگرا که بسیار دیدنی است رفتیم قیمت آتو های اینجا مختلف است هرچه تیغشان ببرد، میگیرند.

بلیط ورودی قلعه برای هندی ها 10 روپی و برای خارجی ها 300 روپی!

نصف ساختمان قلعه را ارتش هند گرفته و مسجدش راهم بسته اند!

قلعه سرخ:

این قلعه ارگ حکومتی جهانگیرشاه بوده است و پس از کودتای فرزندان علیه او، به زندانش تغییر کاربری داد.

تقریبا 5 کیلومتر تا تاج محل فاصله دارد، قلعه این طرف رود و تاج محل آن طرف قرار دارد.

تاج محل:

شاهکار معماری ایرانی، با عظمت، با شکوه، زیبا، رویایی و... این بنا را باید دید و هرچه بگوییم کم گفته ایم.

تاج محل در زمینی به ابعاد 500 در 500 متر و در مرکز دید پرسپکتیو قرار دارد. از در و دیوار آن ریاضی و اصول هندسی میبارد!

از هر سمتی که نگاه و بررسی کنی، همواره تقارن را در کل سیستم می یابی.

خیلی عجیب است! این شانس ما بود که در روزهای 14 و 15 ماه آنجا بودیم چون در این شبها وقتی ماه کامل است و نورافشانی میکند، تمام این ساختمان مثل یک لامپ کم مصرف بزرگ میدرخشد.

و از آن مهمتر تمام آیات قرآنی که در سردرهای آن نوشته شده و تمام نقش نگارهای تزئینی از فاصله 250 متری قابل خواندن و دیدن است بدون اینکه چشم را اذیت کند!

فاصله زمین تا بالاترین نقطه گنبد 83 متر است. قسمت فلزی بالای گنبد قبلا از طلا بوده که در زمان استعمار این قطعه دزدیدند و به لندن بردند. بجای آن یک قطعه مشابه از فلز ساخته و نصب کردند.

آگرا مرکز حکومت قزلباشیان (صفویه) در هند است. پس از افول صفویه در ایران، این قوم به هند رفته و با ایجاد حکومتی گسترده به وضع این بخش از دنیا رونق بخشیدند، زبان رسمی فارسی، دین رسمی اسلامی شیعی و حکومتی ایران – هندی.

تمام قلعه ها، کاخها و سایر اماکن فرهنگی و سیاسی یا نظامی سالهای 1020 قمری تا 250 سال بعد از آن، کار همین فرمانروایان بوده است. این حکومت نسبت به گردآوری شاعران، نقاشان، معماران و دیگری متخصصان هنری و همچنین رونق تجارت اهتمام ویژه ای داشته است.

حکایت ساخت تاج محل را در یک مقاله مستقل مینویسم، خیلی عجیب ولی واقعی است.

مقبره شهید قاضی نورالله شوشتری:

فکر نمی کنم از میان میلیونها ایرانی که به هند و آگرا مسافرت میکنند، به اندازه تعداد انگشتان دست به این مکان رفته باشند!

قاضی شوشتری از علمای بزرگ اسلامی و شیعی است. تقریبا هم عصر با شیخ حر عاملی، شیخ بهایی و... او در سال 1019 به شهادت میرسد. و در آگرا او را به خاک میسپارند. حدود 10 سال بعد نوه صاحب عبقات روی قبر او، گنبدی ساخته و برای سایر مسلمانان و شیعیان قابل شناسایی میکند.

هر ساله تمام شیعیان هندوستان در روزهای 25 تا 30 اکتبر برای تعظیم مقام این شهید و یاد آوری زحمات او در بسط و گسترش اسلام در سرزمین کفر و بت پرستی در آگرا تجمع میکنند و با برگزاری سخنرانی های مذهبی، آموزشهای دینی و طرح مسائل و مشکلات جامعه شیعی هند ، یک اطلاع رسانی جامع به تمام شیعیان دارند.

تمام منطقه مرکز آگرا  در این ایام تعطیل است و تمام ساختمانها و خانه ها برای مدت یک هیعیان دارند.

تمام منطقه مرکز آگرا  در این ایام تعطیل است و تمام ساختمانها و خانه ها برای مدت یک هفته از سوی تولیت مقبره شیخ اجاره میشود.

 به نقل از سرایدار مقبره که میگفت: جمعیت شیعیان آکرا حدود 700 نفر و تمام مسلمانان آگرا حدود 350 هزار نفر هستند.

******* نکته جالب در تمام شهرهایی که من دیدم و یا از افراد شنیده ام، یک میدان بنام کربلا میدان وجود دارد. این مکان در 13 روز اول محرم همواره شاهد حضور مردم برای عزاداری امام حسین است. گروههای عزاداری شیعه، سنی، صوفی، سیک، بت پرست!! عجیب است. بت پرستها هم برای امام حسین عزاداری میکنند. اما سینه نمیزنند فقط نوحه خوانی و اشعار.

ساعت 8:40 بعدازظهر از آگرا با یک قطار سریع السیر کولر دار روانه دهلی شدیم. داخل قطار با یک ژاپنی دوست شدم و کلی حال کردیم. ساعت 11 به دهلی رسیدیم و به هتل قبلی که رزرو کرده بودم، رفتیم.

این دو بیت را برای حسن ختام مینویسم:

عشق در نه فلک نمیگنجد / در حریم ملک نمیگنجد

ای شکرلب نباش شورانگیز / که شکر در نمک نمیگنجد

(فقیر عبدالله)

                                                                                                    

روز سوم و خروج از بمبئی

روز سوم بمبئی:

امروز بعد از نماز صبح دیگر نخوابیدم و به جمع آوری وسایل و بستن چمدان پرداختم چون ساعت 4:30 بعدازظهر باید با قطار به دهلی برویم.

ساعت 6 به همراه آقای رحیمی به پیاده روی صبحگاهی رفتیم، حدود ساعت 8 هم برگشتیم. در بین راه یکی از هندیهای پیرو بت شیوا به دنبال ما راه افتاد و با صدای ضغیف مواد مخدر تعارف میکرد! من هم به آقای رحیمی گفتم تاکنون در سفرهایم با این مسئله برخورد نکرده ام، فکر میکنم قیافه شما غلط انداز است!!

بدون خوردن صبحانه! متاسفانه، و اصرار دوستان در حرکت سریع برای دیدن جاهای باقیمانده، عازم بارگاه حاج علی بخارایی شدیم.

حاج علی بخارایی

از افراد مسلمان و شیعه ایرانی است که حدود 400 سال قبل برای تجارت و تبلیغ دین به این کشور میآید. در یکی از سفرهایش داخل کشتی فوت میکند و وصیت داشته است که هرجا که مُردم همانجا دفن کنید و اگر در دریا بود، جسدم را به دریا بسپارید.

دوستانش هم همین کار را میکنند، پس از مدتی جسد حاج علی سالم و تمیز به ساحل بمبئی میرسد و مردم برای احترام او در همانجایی که یافت شده است برایش مقبره ای میسازند، حدود صد متر داخل دریاست، فکر میکنم یک جزیره کوچک بوده و با اتصال آن توسط یک راه باریک حدود 3متر عرض به ساحل بمبئی وصل شده است.

همجور مردم با دینهای مختلف به زیارت او میآیند و طلب حاجت میکنند، بنابه قول یکی از هندوهای زائر، از او کرامت هم دیده شده است.

قبلا مسجد بوده ولی در حال حاضر بیشتر از مسلمانان، هندوها برای زیارت او میآیند!!

این راه باریک در دو طرفش دکه های فروش لوازم تزئینی و در وسط آن هم گداهای زیادی نشته اند.

در بازگشت چند سی دی صوت و تصویری از ترانه های اسلامی هندی خریدم.

در کنار خیابان هم یک آب میوه ی مشتی که اسمش را فراموش کردم ولی از خانواده پرتقال بود را با ولع خوردیم. سپس پیاده به سوی ساختمان دادگاه عالی بمبئی حرکت کردیم و از زیباییهای مسیر لذت بردیم. البته علی آقا میخواهد سه مدل عکس از فقیر، پولدار و متوسط هند تصویر تهیه کند ولی پول هم خرج نمیکند!

ما تصویری از گرانترین خانه جهان که قیمت آن یک ملیارد ثبت شده دیدن کردیم، البته از بیرون، نه داخل!!

گداهم که تا دلت بخواهی هست، اصلا بعضی از اینها در خیابان متولد، بزرگ میشوند و ازدواج میکنند و بچه دار هم میشوند!! و بعدش هم میمیرند.

کارگرهای هندی هم مثل گاو کار میکنند و شکایتی هم ندارند!!

وقتی افراد گوش به حرف لیدر گروه نمیدهند، همین هم میشود! صبح به همه گفتم: آقایان هنوز که وقت داریم اسباب ها را جمع کنیم. اما کو گوش شنوا؟

حالا موقع رفتن باید هول هولکی اسبابها را روی هم بچپانیم. منهم لج کردم و با اینکه اسبابهایم آماده بود. اول یک حمام باحال و بعدش هم سر و صورت را صفا دادم. خدا را چه دیده ای شاید یک خانم خوشگل و پولدار در قسمت کلاس A قطار پیدا شد و از ما خوشش آمد!

آخ، یادم رفته بود که ممکن از همسرهم این بلاگ را بخواند! و با خودم هم قرار گذاشته ام که دیگر به عقب بر نگردم و مطالب را ویرایش نکنم.

بهرحال هرچه بادا باد، منکه میدانم همسرم فهمیده تر از اینهاست که جلو کمک به یک خانم متشخص را بگیرد!

در هند رسم است که خانمها به خواستگاری مردها میروند و با ارائه هنرهای خود مانند: آشپزی، خیاطی، رقص و آواز خوانی به علاوه جهاز و مهریه، دل مردها را بدست میآورند! نمیدانم این سنت خوب چرا در ایران اجرا نمیشود.

بهرحال با یک تاکسی به ایستگاه قطار رسیدیم و به دلیل اینکه 4 ساعت وقت داشتیم به قسمت استراحتگاه مسافران درجه یک رفتیم. یک اتاق بزرگ با کولر گازی، تلویزیون، مبلهای بزرگ برای چرت زدن، توالت و دستشویی بود، رفتیم.

البته در اتاق کناری تخت خواب و امکانات رفاهی هم وجود داشت، اما ما چون واب و امکانات رفاهی هم وجود داشت، اما ما چون 4 نفر آقای با شخصیت بودیم در همان اتاق لابی ماندیم.

اتاق های دیگر هم مال کسانی که با خود ساندویچ داشتند!!

 

ایستگاه خیلی شلوغ و پر رفت و آمد است، 13 خط دوبل دارد که هر یک ربع ساعت، یک قطار حرکت میکند.

ساعت چهار به برای سوار شدن به  خط یک که مربوط به ما بود رفتیم. قطارهای هند کمی پهن تر از قطار های ماست. قطارهای هند کمی پهن تر از قطار های ماست. یعنی علاوه بر کوپه 4 نفره در طرف دیگر راهرو هم 2 نفر می نشینند و هنگام خواب هم دو صندلی به هم می رسد و پشتی هم تخت بالایی را درست میکند.

کوپه در ندارد و با پرده از سالن جدا می شود. یاد فیلمهای لورل و هاردی افتادم. قطار راس ساعت حرکت کرد. بعد از 5 دقیقه یک سینی حاوی آب میوه، کیک کوچک، یک نوع شیرینی پنحابی، یک لیوان و شکر و شیرخشک برایمان آوردند. از آنجایی که بعضیها خیلی حسابگرند! وقتی پرسید چای یا قهوه، به خیال اینکه باید پول بدهند. گفتند هیچکدام!! بدبخت هم با تعجب رفت، منهم به دنبالش رفتم و گفتم 2 لیوان قهوه و 2تا هم چایی بیار.

برگشتم به کوپه، دوستان گفتند چی شد؟ کجا رفتی؟ گفتم: رفتم سفارش چای و قهوه دادم! گفتند عجب آدمی هستی! ما نمیخواهیم! گفتم: اشکال ندارد، پولش با من، میخواهم ببینم چه جوری پذیرایی میکنند. نا سلامتی قطار درجه یک است! حتما خدمات دارد.

یک ربع بعد آمد و گفت شام چی میخورید؟ گفتند نمیخواهیم! گفتم 4 پرس غذا!! یارو چشمهاش گرد شد، گفت مطمئن هستی؟ گفتم آره!

باز بقیه شروع به غرغر کردند، بنده خدا آقا حیدررضا مانده بود که من چه کار میکنم! گفت آقای داود!! خیلی زیاد است و پر از فلفل! گفتم: ولی مجانی است!!

تا گفتم مجانی همه به دست و پا افتادند و گفتند پس برای ماهم بیاورید!

منهم شروع به مردم آزاری کردم. آخرش گفتم شماها چرا دقت نمیکنید! مگر کاغذ روی سینی و زیر مواد غذایی را ندیدیدکه منوی غذاها برای پذیرایی شما در آن نوشته است؟

حالا همه به دست و پا افتادند و از نایلون آشغالها بالاخره یک کاغذ تمیز و سالم را گیر آوردند و شروع بخواندن کردند.

بعد از آن دیگر هر نیم ساعت یکبار برایمان غذا میآورد. این کار تا ساعت 10 شب ادمه داشت.

بعد هم زمان خواب رسید. پتویی از پشم شتر، دو ملافه، یک دستمال پنبه ای و یک متکا با روکش آماده داخل یک پاکت کاغذی.

لوازم را پهن کردیم و آماده خواب شدیم. در طول مسیر فقط چهار توقف داشت، اولی 3 دقیقه در ساعت 21، دومی و سومی: 10 دقیقه  در ساعت 22:30 و 30 بامداد و چهارمی هم 15 دقیقه در ساعت 3:30 صبح.

گفتم برویم وضو بگیریم تا در توقف اول و دوم نمازها را بخوانیم، آنهم داخل همان فضای محدود کوپه، چون خارج از قطار نمیشد و اگر حرکت کرده بود دیگر رفته بود! با قطب نما جهت قبله را مشخص کردم و تقریبا مثل راهروی داخل کوپه بود.

امیر آقا که وضو داشت در اولین توقف سریع نمازش را خواند، علی آقا هم همینطور! اصلا مسابقه بود!

در توقف بعدی هم قبله یابی شد و اول آقا حیدررضا و بعدش هم بنده نماز را خواندیم و آماده خواب شدیم.

جای شما خالی!! از ساعت 23 سمفونی صوتی بالا و پایین شروع شد. کوپه که در نداشت، صدا و بو در همه سو میآمد. غذاهای پرفلفل و حبوبات، بوهای متنوع همراه با الکل، آنقدر ما را گیج کرد که نفهمیدیم چه جوری خوابیدیم.

اسامی ایستگاهها را هم نوشته ام ولی الان دم دستم نیست، شاید در متن بعدی به ترتیب همه را بنویسم.

اما طبیعت؛ چقدر زیبا، تمام مسیر دارای جنگل و مراتع به همراه زمینهای کشاورزی، رودخانه ای پهن و بزرگ که در تمام مسیر یا سمت چپ بود یا راست!

دیگه خسته شدم، فردا باید یک تور سه روزه را برای سه شهر جیپور، آگرا و دهلی طراحی کنم. در قطار مطالب را آماده میکنم و بعد میفرستم برای وبلاگم.

تا دیداری دیگر خدا نگهدار.

گزارشگر شبکه خصوصی، و اسکای

داودپولو

روز دوم بمبئی

روز دوم بمبئی

ساعت 8 صبح برای انجام برنامه سفر از هتل خارج شدیم. در رستوران پایین هتل صبحانه ای شامل املت، خورش قلوه با گوشت چرخ کرده و چای معمولی وهندی خوردیم و عازم دیدار اماکن مختلف شدیم.

روز کاری در اینجا ساعت 10صبح تقریبا شروع میشود. اول به منطقه زرتشتیها رفتیم، بعد به مرکز فرهنگی دیوید ساسون، روزنامه تایمز هند، مرکز دانشگاهی خسرو وادیا (حدود 1857) دانشگاه الفآین استون که از 100سال قبل جزو میراث جهانی به ثبت رسیده است! و البته حفظ شده است.

سپس به مرکز فرهنگی انجمن اسلام رفتیم و از مدارس آن و مرکز فرهنگی آن دیدن کردیم. نکته جالب مسؤول روابط عمومی که در داخل یک کیوسک چوبی و به همراه چندین گربه نشسته بود، یک خانم بنام  طاهره دارای دکترای زبان و ادبیات اردو!! بسیار انسانی مودب و مهربان و خوش برخورد بود و حتی وقتی میخواست معنی یک سطر فارسی که موضوع آن "دعوت به نهار بود" را برایش ترجمه کنیم و ماهم این کار را کردیم و گفتیم که حالا بخوان.

وقتی خواند ما هم گفتیم که باشد حتما برای نهار به منزل شما میآییم!! اول کمی قاطی کرد ولی پس از چند لحظه با رویی گشاده و به صورت جدی دعوت کرد.

این مرکز فرهنگی که برای آموزش فرزندان مسلمان ساخته شده دارای یک کتابخانه، خوابگاه پسران و دختران، مدرسه از ابتدایی تا دبیرستان است و زیر پروفسور عبدالستار دلوی اداره میشود.

این انسان شریف و بسیار مودب که از نظر علمی یکی از برجسته ترین محققین علوم انسانی و بخصوص در زبان اردو است و همچنین از ادیبان و شاعران زبان و ادبیات اردو و فارسی است. و در زبان عربی نیز تسلط خوبی دارد.

پس از این دیدار به کتابخانه مرکزی بمبئی رفتیم. این کتابخانه در سال حدود 1830 و قبل از ورود انگلیسیها به هند ساخته شده است. پس از اشغال هند توسط انگلیسیها این کتابخانه باقی ماند و تا کنون هم به کار و فعالیت خود ادامه میدهد.

در ادامه به مرکز فرهنگی زرتشتیها رفتیم و با فعالیتهای فرهنگی و تحقیقی ایشان آشنا شدیم.

با کمی پیدا روی و دیدن ساختمان بورس بمبئی که چهارمین مرکز جهانی بورس و دومین مرکز بزرگ بورس در آسیاست و مزه کردن یک نوع ساندویچ هندی به سمت هتل بازگشتیم تا با استراجت و استحمام خستگی خود را رفغ کردیم.

بعداز ظهر را با ملاقات مجدد از مرکز اسلامی و سپس بقعه شیخ طریقه شیعیان 6 امامی (بهره) به نام سید برهان الدین رفتیم و بعد هم به حمام ایرانیها، مسجد مغولان، مرکز اسلامی شیعیان 12 امامی و نماز هم در مسجد ایرانیها سپری شد.

شب هم به یک رستوران هندی در بخش قدیمی بمبئی رفتیم. غذای عالی، محیط مرتب و سرویس مشتی! قیمت هم 1300 روپیه برای 4 نفر. تازه به اندازه یک نفر هم غذا اضافه آمد.

آنقدر خوردیم که تا ساعت 12 فقط پیاده روی کردیم تا غذاهای تند هندی هضم شود. بعد هم پای اینترنت موبایل نشستم و تا ساعت 2 صبح به ارسال پیامک و استفاده از فیس بوک بدون فیلتر پرداختم!