گشت و گذار

گشت و گذار

ایرانگردی و جهانگردی
گشت و گذار

گشت و گذار

ایرانگردی و جهانگردی

باعرض پوزش

همراهان داخل اتومبیل هستند و هی اس ام اس میزنند. 

بقیه را اگر عمری بود برایتان میفرستم.  

 

مجلس تمام شدو به آخر رسید وقت / هنوز اندر وصف ازمیر مانده ایم/

تنگه داردانل

خب پس از گپی کوتاه با مسوول کافی نت و خوردن یک لیموناد و...! حالا ادامه مطلب. 

 

تنگه داردانل بزرگتر از بسفر است و این را دیدم، در مورد این دو تنگه در زمان مدرسه خیلی مطلب شنیده و حفظ هم کرده بودم و در امتحانات نیز همیشه یک یا دو سوال از آن می آمد ولی دیدن و تجربه کردن آن خیلی با ارزش و جالب بود. 

ساعت ۶ به طرف ورودی ماشینها به کشتی حرکت کردم، دیدم صفی حدود ۲۰ اتومبیل دارد. خب صبح و صبحانه و ... و بعد از آن هم فشار داخلی!! باعث شد که همگی به دنبال یک سرویس بهداشتی بگردیم و بالاخره همان مسجد نزدیک تنگه به داد ما رسید و همگی با سرعت به سراغ دستشوییها رفتیم و تنها مشتری آن هم ما بودیم!! ۲ نفر مردانه ۲ نفر هم زنانه. 

بعد از انجام کار، چشمانی روشن و دیدی باز تر به طرف ایستگاه کشتی لندکرافت رفتیم ولی دیدیم کشتی رفته و بعدی هم ساعت ۷ میآید. 

نفر اول صف ماشین را گذاشتم و همگی به پارکی که تعریفش را کرده بودم رفتیم و کمی در کنار تنگه قدم زدیم و از دیدنیهای آن لذت بردیم. 

تمام مغازه های این شهر برعکس مناطق قبلی از ساعت ۶ صبح باز بودند!  

فکر کردم حالا که لیرهای ترکی ام تمام شده قدری دلار تبدیل کنم ـ یعنی خودم خودم را خر کردم!! - یکی نبود که بگه مرد حسابی تو که اندازه بلیط کشتی پول داشتی چرا؟ 

دلار را با مبلغ ۱.۴ لیر چنج کردم که در اصل ۱.۴۹ بود. و در مجموع ۴۵ لیر داخل پاچه ام شد.!! 

آنهم از دست پلیس و مامور صدور بلیط! این اولین خرابکاری امروز بود از ابتدای سفر! 

کشتی سرساعت آمد و ماهم جلوتر از بقیه سوارشدیم و از آن طرف هم جلوتر از همه پیاده شدیم. نه مثل ایران که از بندر پل اگر اولین ماشین باشی، در قشم آخرین ماشین خواهی بود! 

آن طرف تنگه شهر چناق قلعه یا به قول خودشان چانا کاله است شهری بزرگ و قشنگ ولی سر صبح همه خواب بودند و ما هم از این امتیاز استفاده کرده و از داخل شهر به سمت (این تپه) حرکت کردیم.  

مسیر خروجی اصلی شهر به طرف شهر چان است که در شرق آن و در مسیر استامبول و آنکارا قرار دارد. اما ما میخواستیم به سمت ازمیر برویم به همین منظور مسیر ازمیت را انتخاب کردم و پس از طی حدود ۶۰ کیلومتر که در یک ساعت طی شد! ـ اینجا من خیلی مقرراتی هستم و طبق دستورات تابلوهای جاده رانندگی میکنم.!! این هم از خصوصیات سفر است که انسان را آدم میکند - بهرحال از ازمیت و با هم حاشیه دریا به کوروک تاشی و سپس به بابادری کوی و بعد هم به توزلا و گول پینار رفتیم. بادرملی و بهرام کاله را هم دیدیم. این شهرها از نظر جمعیتی حدود ۸ تا ۲۰ هزار نفر را در بر میگیرند ولی از ظواهر اینطور هست که به فکر آینده و جمعیت بیشتر هستند. 

توضیح:‌ در تمام شهرهای مسیر ساخت و ساز آپارتمان و نوسازی روستاها عجیب به چشم میخورد، قابل توجه مسکن مهر ایران. تمام مسیر جاده که در دست ساخت وساز است اگر روستایی در مسیر تعریض جاده قرار بگیرد. قبل از خرابی در یک منطقه زیاد و با منظره ای عالی اقدام به ساخت خانه های ویلایی یک یا دوطبقه و با پلان یکسان میکنند و سپس روستای قدیمی را تخریب مینمایند. ما شاید ده ها بار دیدیم که مردم در حال اسباب کشی به خانه های جدید بودند و برای اطمینان چند بار از کارگران و مسوولان پمپ بنزینهای محلی در این خصوص پرسش کردم که همان را تایید کردند. 

در بهرام کاله نماندیم چون هنگام ظهر بود و خانمم هم بغل دست بنده نشسته بود و دریا هم سمت راست،‌ چه ریاضتی کشیدم!! 

به طرف آیوالیک رانندگی کردم این مسیر در یک طرف سمت راست جنگلهای کاج و طبیعی در سمت چپ جاده باغهای زیبا و فراوان زیتون بود. در یکی از کارخانه های مسیر که دارای مارکتی زیبا و فروشندگانی محترمه و با ادب بود توقف کردیم و به بازدید محل پرداختیم. به دلیل کمی جا و طولانی بودن مسیر از هر نمونه یکی را خریدیم. سپس در همان مکان یک ساندویچ گوشت گاو و گوجه فرنگی به همراه روغن زیتون که میان دو عدد نان، تست شده بود، جای شما خوردیم. ولی خب اصلا نچسبید، چون در همان زمان تعداد زیادی توریست و غیر و ذالک آمدند و ما ماندیم که بخوریم یا ببینیم. خوشبختانه خانم ها پشت به درب ورودی بودند و ما هم به دلیل سربه زیری،‌ به صورت زیر زیرکی نگاه کردیم. و البته بالاها را ندیدیم.!!! 

اما ساندویچ به همراه دوغ محلی و آب خنک بسیار چسبید. عجیب است اینجا معده مان کوچک شده و دیگر از آن پرخوری های قبلی خبری نیست!! 

ادامه مسیر تا ادرمیت  همان جلوه های قبلی و همان معماری طبیعی را داشت، مزارع ذرت، آفتاب گردان و بادهای شدید که روی هر تپه و کوهی هم توربین به چشم میخورد. 

از ادرمیت تا برهانیه - یاد برهانی افتادم که گفته بود یک شلوار لی برایش بخرم و البته پولش را هم میدهد! - دریای ازه - این صفحه کلید لامصب این کلید را ندارد - از روی کوهها قابل دید است و مناظر بدیع و زیبایی را هم میبینیم. 

تا گومچ حدود ۴۰ کیلومتر است و  بعد از آن آیوالیک و آلتینووا و سپس برگاما و بعد هم زیتون داغ،‌شهر بعدی (علی آقا) است. علی که خیلی کیف کرد. هی میگفتم علی آقا رسیدیم؟ اولش که نفهمید و بعد که فهمید حسابی رنگ و روش باز شد. 

علی آقا شهری است با حدود ۳۸ هزار نفر جمعیت که فکر میکنم ساختمانهای جدید آن بیش از جمعیت فعلی آن است. حال معلوم نیست که میخواهند بافت قدیمی را خراب کنند یا اینکه جمعیت را اضافه کنند! البته با وضع اینجا بعید نیست که تعداد نفوس اضافه شود!!  

بهر حال به طرف (م نمن ) حرکت کردیم جاده معمولی است و در قسمت هایی هم در حال تغییر و ساخت جدید.  

خیلی زود تابلوی شهر ازمیر را دیدیم. حدود ۵۰ کیلومتر هم رانندگی کردیم و به اولین اتوبان چند طبقه آن که رسیدم از حیرت مسیری را قبلا آماده کرده بودم گم کردم و در این پیچ و خم های اتوبانی به جای جنوب به شرق رفتم و به یک منطقه متوسط ازمیر وارد شدم تا به خود آمدم حدود ۲۰ کیلومتر رفته بودم. از دور یک مسجد قشنگ و تمیز را دیدم. به طرف مسجد رفتم تا هم آرامش جسمی و هم روحی پیدا کنیم. 

مسجد همراه یک مدرسه و مرکز اسلامی بود. خادم آن فضای داخلی را شسته بود و در حال آبپاشی روی سنگ ریزه های بیرون بود. 

از او نشانی دستشویی و وضوخانه را پرسیدم و راهنمایی کرد. خانمها رفتند و منهم به طرف داخل مسجد حرکت کردم. خادم با تعجب دنبال من آمد که وضوخانه آن طرف است - ترکها به وضو، آبدست میگویند- گفتم قبلا وضو گرفته ام.  

مسجدی بزرگ که فضای داخلی آن دارای ۳ گنبد، یکی بزرگ در وسط و ۲ تا در طرفین روی لبه پایینی گنبد،‌ سوره نباء با خطی نسخ و زیبا نگارش شده،‌ در لبه دیوارهای داخلی آیات کرسی و دعاهای حضرت ایراهیم در قرآن را نوشته اند. در ردیف بالاتر از آن و نزدیک قوس بالایی گنبد،‌اسامی خداوند به ترتیب ذکر نوشته شده است. در دو ستون دوطرف محراب اسماء الله و محمدو در ستونهای سمت راست و چپ ردیف اول اسامی ابوبکر و عمر ، ستون ردیف دوم عثمان و علی، و دو ستون مقابل محراب در برابر الله نام حسین و در برابر محمد نام حسن نوشته شده،‌ این تصادف نیست که این اسامی در مقابل هم قرار میگیرند. 

فضای اصلی مسجد در دوطرف محراب یک حالتی مانند محل قرار گیری مسوولین همایشها را دارد یعنی یک محل برای سخنران و چند صندلی و میز برای هیت ناظر، روبروی محراب و همان محلی که گفتم به صورت سراسری منطقه ای با عرض حدود ۲ متر و دارای صندلی و یک میز یک پایه مثل میز نت های موسیقی ارکستر قرار دارد که فکر میکنم برای افراد مریض و دارای مشکل است. 

به دیوارهای دور و پایه های مسجد در ارتفاع حدود ۵۰ سانتی یک جالباسی برای قرار دادن تسبیح تعبیه شده است. 

فرش مسجد دارای رنگ قرمز با حاشیه های بته جقه ای است که با انحراف قبله محل تطبیق داده شده است.

نماز خواندیم و خارج شدیم و خادم هم برای افطار مارا دعوت کرد. گفتم ما مسافر هستیم و روزه نداریم. و البته به زبان ترکی هم از او تشکر کردم که خیلی خوشحال شد. 

از سوپر سر محل و از یک دخترخانم خیلی خوش برخورد و مودب نشانی بازار مرکز و محل تبدیل ارز را گرفتم که بنده خدا با سختی و با استفاده از ترکی و انگلیسی و کمکهایی که من به او کردم. بالاخره او گفت و منهم کروکی را کشیدم. سپس نگاه کرد و نمره ۲۰ داد. 

البته بنده به دنبال خانمها نمیروم! بلکه این از تنبلی و بیعرضگی مردان ترک است که انگلیسی بلد نیستند و خانمها یاد دارند!! تا حالا از هرکه ادرس پرسیدم، او یک دختر یا خانم را معرفی کرد که انگلسی بلد بود.! 

خلاصه وارد شهر شدیم. چه شهری، استامبول برود جلو،  

بیخود نیست که حافظ میگوید:  

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا /.... 

اگر طرف ترک باشد و هم زبان تو، دیگر مرگ میخواهی برو بورکینافاسو!!!! 

 

با اجازه یک استراحت چند دقیقه ای و ادامه مطلب. 

قعلا در کوشاداسی جنوب ازمیر هستم و یک کافی نت که مسوولش آدم باحالیه. 

همراهان با کیف پول بنده داخل بازار و منهم داخل کافی نت 

 

 

 

 

 

 

 

ادامه سفر

استامبول را ترک کردم. البته قسمت بازار و آثار دیدنی را بعدا برایتان مینویسم. 

اما میخواهم تا یادم نرفته سفرنامه جاده ای را ادامه دهم و در آینده مطالب کلی و اصلی توریستی ر ا شرح خواهم داد. 

اما توضیح به دلیل اینکه من باید هم رانندگی کنم و هم مطالب را جمع آوری و دانلود، این کار برایم خیلی سخت شده چون نه علی اهل پیدا کردن وایرلس های مفتی است و نه بقیه حال این کار را دارند. 

پس اگر میبینید که کار کمی با تاخیر جلو میرود به همین دلایل است. 

 

اما سفر: استامبول را دیروز ترک کردیم. از سمت غرب به طرف مرز یونان یعنی شهر ادرنه، یک شهر نسبتا بزرگ است. چرا نمیشود با اطمینان گفت! چون تصور ما از شهر بزرگ مثل تهران یا مشهد و یا اصفهان و.... یک شهر متمرکز و گسترده است. ولی شهرهای اینجا به دلیل وجود مناطقی با آب و هوای مدیترانه ای و سر سبز حالت کلونی دارند یعنی جمعیت متوسط یک شهر حدود ۸ تا ۱۶ هزار نفر است و وقتی این جمعیت از این مقدار بیشتر باشد به آن شهر بزرگ میگویند، بیوک شهیر. استامبول با آن جمعیت و طول عرض حدود ۳۰۰ در ۱۰۰ کیلومتر با پراکندگی وسیع که حدود ۸۰ کیلومتر داخل شهر باید از طریق اتوبان حرکت کرد هم یک بیوک شهیر است. 

بهرحال ادرنه شهر زیبایی است اما ما که نتوانسته بودیم ویزای یونان را بدست آوریم با خاطری آسوده به سمت سیلوری و سپس تکیرداغ حرکت کردیم جاده بسیار زیبا و از سمت چپ کنار دریای مرمره و از طرف راست نیز گاهی جنگل و زمانی هم دریاچه های طبیعی مختلف احاطه کرده بود.  

در این مسیر زمین خواری از کاسبیهای مهم به شمار میرود چون از ابتدای سفر بجز داخل شهرها ما مغازه معاملات املاک ندیده بودیم. اما اینجا قدم به قدم بنگاه خرید و فروش زمین و ویلا قرار دارد و شاید در مسیر ۳۰۰ کیلومتری هر ۱۰ متر یک مغازه بود. چشم شهرداری استامبول روشن!! 

اما جاده و مسیر، تقریبا مثل جاده آزادشهر به گرگان ، حدود ۷۰ کیلومتر قبل از گرگان جاده به صورت مستقیم و با فراز و نشیب از روی کوه و ته دره امتداد دارد، اما با همان اوصافی که بالا گفتم. 

وزش باد در این منطقه نقریبا زیاد است. از تکیرداغ به سمت سارکوی میرویم. میخواستم از کنار دریا بروم اما یک خروجی را اشتباه کردم و  تا مالکارا ادامه دادم و سپس از داخل این شهر به طرف سارکوی ادامه مسیر دادم. این جاده اتوبان یا بزرگراه نیست ولی جاده بسیار دیدنی و زیبایی است از میان کوه و دره های سرسبز که در دو طرف جنگلهای طبیعی کاج، چنار، انجیر، بلوط دیده میشود. حاشیه جاده درختان انجیر و بلوط و بعد از آن تا بالای کوهها جنگلهای کاج قرار دارد. وزش باد بسیار شدید است به حدی که اگر پنجره ماشین باز باشد عینک را از چشم میاندازد. 

تقریبا مثل مسیر قزوین - رشت . وقتی یاد آن مسیر آفتادم به بچه گفتم اگر از این باد میتوانستند با توربین برق بگیرند خیلی خوب میشد. پس از طی ۱۰۰ کیلومتر دیدم توربین های بادی روی هر تپه و داخل هر دره ای قرار گرفته و به صورت ۴ و ۶ تایی مشغول کارند. خیلی بور شدم!!  

از ساراکوی به سمت بولایر و سپس به اسه آباد رفتیم این مسیر کنار ساحل غربی مرمره عجیب زیباست مثل مسیر بندرعباس به بوشهر ، سمت چپ دریای مرمره و سمت راست کوههای پر از درخت و جنگلهای طبیعی و صنعتی زیبا. حدود ۱۵۰ کیلومتر به همین وضعیت و با گردنه هایی با شیب ۸ تا ۱۰ درصد و بسیار سنگین که نفس ماشین را میگرفت ولی ما که کیف کردیم. 

در پمپ بنزین شل بنزین زدیم و با پررویی به جای چای مجانی، قهوه مجانی خوردیم. البته بقیه که ناز آوردند و همه را خودم خوردم. 

ساعت ۱۰ به کنار تنگه داردانل رسیدیم. همان شهر اسه آباد.  

شهری بسیار زیبا و با همان خصوصیاتی که قبلا گفتم جمعیت آن طبق تابلوهای ورودی ۱۶۸۰۰ نفر است این مکان از مهمترین نقاط در جنگ اول و دوم جهانی بوده و تندیسهای بزرگ و برنزی (اگر دزدهای تندیسها نشنوند) در آن نصب شده و روی دیوار های مشرف به تنگه نقاشیهای بزرگ حدود ۱۵ در ۲۵ متری کشیده شده که تصاویر سربازان جنگ و گوشه ای از مقاومت آنها را نمایش میدهد. 

البته نکته جالب و آموزنده،‌ حفظ آثاری است که مربوط به دوره عثمانی است، دولت فعلی پس از انقلاب جمهوری ترکیه، تمام این آثار و افتخارات را حفظ کرده و به آن اهمیت میدهد. نه تنها از بین نبرده است بلکه در نگهداری آن نیز دقت زیادی انجام میشود. 

در پارک کنار تنگه ماکتهای بزرگ از نحوه جنگ در آن زمان در معرض دید است و میتوان آن را ملاحظه کرد. 

ما ساعت ۱۰ شب رسیدیم و در کنار همان پارک داخل ماشین خوابیدیم تا صبح . 

هنگام سحر مانند قدیم ایران، یک گروه بیدار باش داخل خیابانها و کوچه حرکت میکردند و مردم را از فرا رسیدن سحر و شروع روزه آگاه میساختند. اینان مانند نظامیان با طبل و سنج موزیکی حالت مارش نظامی را میزدند. پس از اینکه کارشان تمام شد و تمام محلات را دور زدند، صدای اذان صبح از مسجد نزدیک تنگه به گوش رسید. 

حدود ساعت ۶ صبح به طرف ورودی تنگه رفتیم. 

 

با اجازه این قسمت را میفرستم تا خدای نکرده دوباره بهم نریزد.

توضیح

با عرض پوزش مجدد 

کافی نت درحال تعطیل شدن است و من باید تمام کنم 

اگر فردا وایرلس هتل یا منطقه مسجد سلطان احمد درست باشد حتما برایتان ارسال میکنم. 

 

پس تا دیدار بعدی خدانگهدار. 

ادامه استامبول و سفر به جزایر پرنس

توضیح اولیه: کامپیوتر درست شد ولی ۲۰ لیر خرج برداشت! قابل توجه حمیدآقا که بعضی از دوستان برای دادن ۱۰۰۰۰ تومان پول سرویس دستگاه، زورشان میاید بدهند!!! 

اینجا هم وضع ما شبیه همان قیر و قیف شده!! دستگاه خراب است، وایرلس عالی. دستگاه درست شد، وایرلس کل منطقه بهم ریخته! از امروز کلی توریست اروپایی ریختند تو استامبول و قسمت قدیمی آن. از اسپانیا، ایتالیا، رومانی، بلغار و خیلی هم از آلمان! 

دقیقا همان زبانهایی که بلد نیستم باهاشون حرف بزنم. 

اما دوستان هندی و فرانسوی و انگلیسی رو حفظ کردم و یک رفیق اسپانیایی اهل باسک هم پیدا کردم که به زبان انگلیسی مسلط بود و بنده در برابرش کم آوردم. 

 

اما ادامه مطلب:  

 

۳- استامبول از نظر فرهنگی:‌ 

 

الف) رفتارهای اجتماعی مثبت:‌ 

 

۱- خونگرم و با محبت که با ادب و احترام همراه است. به توریست احترام میگذارند و اگر از آنها کمک بخواهی راهنمایت میکنند. 

۲- مغازه دار ها در کمال احترام و حوصله با شما رفتار میکنند و تا حالا یک نفر که با عصبانیت یا اخم با من حرف بزند. ندیده ام. 

۳- در عین حال که عقاید مختلفی دارند ولی به حریم شخصی و اعتقادی شما تعرض نمیکنند  و احترام میگذارند. من هم اول اینجوری نبودم ولی کم کم دارم عادت میکنم که عقیده هر کس برایش محترم است و هیچکس را توی گور دیگری نمیگذارند! 

۴- از رفتارهای مردم،  گفته معروف حاتم طایی یا ابوسعید یادم آمد که:‌ [هرکس آمد نانش دهید و از دینش نپرسید!] اینجا نه به طور کامل ولی زیاد این رفتار دیده میشود. بدون اینکه بپرسند چه مذهبی داری، به افطار دعوتت میکنند و یا اگر بفهمند مسافری برایت امکانات خوراک را آماده میسازند. 

۵- قوانین راهنمایی و رانندگی را تمام وسایل نقلیه رعایت میکنند و به پیاده عجیب توجهی دارند، هرچند که پیاده ها اصلا اینطور نیستند!! 

۶- امنیت اجتماعی خوبی حاکم است - و علی رغم گفته ها و راهنماییهای قبلی که در مغز بنده فرو رفته بود - هیچ مشکلی در روز و شب وجود ندارد. مثلا دیشب ساعت ۲ صبح از کافی نت خارج شدم و از مسیری باید عبور میکردم که روزه داران روز، در شب مشغول سرگرمی قمار و نوشیدن و بازی کردن بودند و تعداد زیادی هم جوان به صورت گروهی و یا دو نفره! با هم سرگرم. ولی کسی چپ نگاه نکرد و بعد هم متوجه شدم من که هیچ، زنان و دختران ترک و غیر ترک با وضعیت خاص که شرایط آب و هوایی ایجاب میکند هم در رفت و آمد هستند و باخیال راحت به تردد میپردازند. 

۷- کنترل پلیس غیر محسوس و تقریبا دقیق است. خیلی از نیروهای پلیس با لباس معمولی و شخصی در محلات حرکت میکنند و مردم هم آنها را میشناسند و اگر اتفاقی بیافتد به آنها مراجعه میکنند. برای نمونه، دیشب در یکی از خیابانهای باریک این منطقه یک ماشین جمع آوری بازیافت از کنار یک ماشین رنو ون درحال عبور بود که لولای درش به آن برخورد کرد. شاید یک دقیقه طول نکشید که پلیس حاضر شد و با بیسیم به قسمت مربوطه اطلاع داد. 

۸- تمام حیوانات در اینجا آزاد هستند! سگها در کنار گربه ها و گربه ها در کنار کبوتران. عجیب است که به هم حمله نمیکنند. (نمونه ای از دوره آخر الزمان!) تمام سگهای داخل منطقه دارای علامت مشخصه روی گوش راست خود هستند و اگر سگی این علامت را نداشته باشد فورا دستگیر شده و به محل خاص برده میشود. بنابر گفته مدیر هتل و چند تن از مغازه دارها،‌ هیچیک از سگهای منطقه تا نخواهید به شما نزدیک نمیشود! عجیب است! کاش بعضی از جوانان ما را هم تربیت میکردند تا با دیدن خانمهای باحجاب و متین، فکر متلک و تعرض را به خود راه ندهند. 

۹- ماه رمضان در اینجا به عنوان عید رمضان یاد میشود و در بنر های تبلیغاتی با عنوان عید رمضان مبارک از آن یاد شده است و در تمام مراکز تفریحی، تجاری و اداری زده شده. 

  

ب) عادات منفی و بعضا غیر موجه برای ما: 

۱- رعایت نظافت عمومی در پارکها خیلی ضعیف است و ترکها مثل بعضی از ما ها اصلا سطل زباله را نمیشناسند!!

۲- رفاقت های اینترنتی هم که الی ماشاالله، خیلی از پسران اینجا، یک دوست دختر غیر ترک دارند. این هم به خاطر فضولی من و پرسش از آنها بود. اما جالب تر، پاسخ همراه با ادب آنها بود. چون فکر میکردم الان با یک برخورد تند مواجه خواهم شد. اما اینطور نشد. 

یکی از خصوصیات پیاده روی و دقت در رفتارهای مردم همین است که صحبتهای دیگران را در حرکت بخوبی میشنوی!! اما وقتی این گفتگوهای دونفره را با سخنان جوانان - بی توجه - ایرانی مقایسه میکنم. نزدیک است گریه ام بگیرد. چون در مشهد و تهران هم این گوش من کار میکند، آنجا سخنان رکیک و زشت، خارج از ادب که بوی هرزگی میدهد را میشنوم و اینجا نه اینکه اینطور نباشد، اما شاید یک و دو بار شنیدم و بقیه در حال گفتگو پیرامون مسائل اجتماعی دو طرف، عقاید و سلیقه هایشان، حتی چند دفعه هم اتفاق افتاد اگر یک عرب را میدیدند در مورد  اعراب و یکبار هم که فهمیده بودند من ایرانی هستم - البته نه از طریق خودم بلکه از گفتگوی من با یک فروشنده - در مورد ایران و آثار تاریخی، مشکلات سیاسی اورانیوم و... صحبت به میان آوردند و این یک موضوع جالب برای آنها و گوش بنده هم که هی بزرگتر میشد تا بتوانم آخر کلام را بفهمم.!! 

 که آخر کلام را رها کردم زیرا دیگر قابل گفتن نیست و بد آموزی دارد!! 

۳-  به قول آن ظریف که گفته بود اکثر پیران طریقت لقب (بابا) داشته اند. بعضی از اینها روزها به پیروی از باباطاهر و بابارکنی و بابا قدرت به ریاضت میپردازند و عده ای هم شبها! به تابعیت از (باباکرم)!!  بعضی ها هم روز و شب یعنی روزها روزه هستند و شبها، بعله !!! 

 نمیدانم در مملکت خودمان هم داریم؟ 

۴- بعضی از خانمهای اینجا حجاب را فقط در پوشش موهایشان میدانند. یعنی روسری دارند و موهایشان پوشیده است ولی پیراهنهای آستین حلقه و دامن های تا زانو پوشیده اند. در مسجد هم میآیند و همانجوری نماز میخوانند.   

  

ج) وسایل نقلیه عمومی: 

۱- تاکسی و اتوبوس:‌ هنوز استفاده نکرده ام. 

۲- تراموا:‌ بسیار راحت و دارای ایستگاههای مناسب با فواصل حدود ۲۵۰ تا ۳۰۰ متر. ژتون ورودی آن ۱.۵ لیر است. 

۳- مترو:‌ مشابه تراموا و تقریبا در همان مسیر حرکت میکند، اما ایستگاههای آن کمتر از تراموا و سرعت آن بیشتر است. 

۴- قطار داخل شهری: در بعضی از نقاط مثلا قسمت جنوبی و اروپایی قطار ها به صورت هر ۲۰ دقیقه مسیر جنوبی را از شرق به غرب و بالعکس طی میکنند. ژتون ورودی ۳ لیر است. 

 

توضیح:‌ ژتونها دو نوع هستند یک مدل قرمز برای انداختن در دستگاه گیت ورودی، یک نوع با رنگ زرد که حالت شارژی دارد (البته مطمئن نیستم چون افرادی که از آن استفاده میکردند، شبیه کارمندان اداری بودند) که روی دستگاه میگذارند و با تایید ورود، آن را برداشته و همراه خود میبرند. البته کارت شارژ هم استفاده میشود. 

 

۵- کشتی:‌ مسیر کشتی ها از قسمت اروپایی به اسیایی و بالعکس ۳ لیر، به سمت جزایر دریای مرمره ۳ لیر رفت و ۳ لیر برگشت است. 

 

گزارش تقریبا دسته بندی شده تمام شد. اگر در آینده مطلبی را توانستم طبقه بندی کنم، خواهم نوشت.  

اما بقیه سفرنامه:‌ 

عجیب است وقتی با امام جماعت مسجد نزدیک اسکله کراکوی در  خصوص وضع حجاب چند تن از زنان که به صورت بالا بودند، صحبت کردم و ایات حجاب را برایش خواندم، که بابا حجاب اینجوری نیست! گفت موهایش پوشیده است و این کافیست!!  

البته این عمومیت ندارد و اکثر زنان مسلمان اینجا با حجاب کامل هستند یعنی مانتوهای بلند، دامنهای بلند(ماکسی)، یا دامن متوسط همراه با شلوار، پیراهنهای گشاد و روسری شال بزرگ یا مقنعه بزرگ.

البته قابل توجه خانمهای ایرانی، مانتو اینجا گرانتر از لباس مجلسی زیبا و یا لباسهای گوگولی است!! 

 

ما از  اسکله کاتاباش برای دیدن جزایر چهارگانه پرنس در دریای مرمره حرکت کردیم.

ژتون رفت و برگشت را خریدیم و با دست خالی از اغذیه و اشربه، و با توکل برخدا در سفینه نشستیم و حرکت کرد. 

خدا کشتی آنجا که خواهد برد/.... 

به دلیل عادت به روش رانندگی بنده از سالهای دور تا حالا، الحمدلله هیچیک از همراهان به دریازدگی مبطلا نشدند در عین حالی که دریا مواج بود و کشتی هم با زاویه حدود بیش از ۱۵ درجه به سمت چپ متمایل شده بود. باد تندی هم از سمت غرب میوزید. ما هم رفته بودیم داخل سالن سرپوشیده و آنجا از باد در امان و از گرما در فغان.  

 

 

مسیر را حدود ۲.۱۵ ساعت طی کردیم و در جزیره هیبلی آدا که از نظر وسعت رتبه دوم و از لحاظ زیبایی رتبه اول را دارد پیاده شدیم. 

همانطور که عموما، به بزرگی اهمیت میدهند، اکثر توریستها به جزیره بزرگتر بیوک آدا رفتند. ما هم با خیال راحت تمام جزیره - که حدود ۳.۵ کیلومتر مربع است - را گشتیم. قسمت شرق و جنوب جزیره منطقه نظامی و ممنوع بود. اما از کنار دیوار آن منطقه با بالای مرتفع ترین کوه با کمی بدبختی و لجبازی رفتیم،‌ هرچند که غرغرهای علی و بی حالی سلمی و خستگی لیلی نزدیک بود بنده را از ادامه مسیر منصرف کنند. اما از روش شارژ روحی که سالها توسط آن تنبلترین و بی تجربه ترین شاگردان را راهی میدان مسابقات کرده بودم استفاده کردم و با کمی لجبازی آنها را با بالای کوه بردم و از آنجا لذت دیدن را چشیدند و خستگی را از تن بدر کردند. آنقدر شارژ شده بودند که آن بالا تازه یاد ورزش کردن و حرکات آیروبیک افتادند. 

در این جزایر فقط از وسیله نقلیه برقی، حیوانی‌ (درشکه اسبی یا گاری با خر و قاطر)، یا با نیروی انسانی (دوچرخه) استفاده میشود. و البته ماشین هم هست ولی فقط در اختیار نیروهای دولتی و برای استفاده خاص مثلا در مدت حدود ۸ ساعت حضور ما در جزیره یکبار و آنهم یک وانت فولکس که پر از آب بسته بندی بود و برای خانه های بالای کوه میبرد. 

قیمت اجناس و مخصوصا خوراکی در جزیره ارزانتر از استامبول است.  

ساختمانها ویلایی و حداکثر ۲ طبقه است با سقفی از جنس سفال و به حالت شیب. 

فقط چند ساختمان که آنها هم هتل و پانسیون بودند بیش از ۲ طبقه داشتند. 

سیستم برق و آب شستشو برای همه خانه ها مهیا بود. البته آنجا هم طبقه اعیان و معمولی به چشم میخورد. 

یک استخر شنا به نام (گرین برنچ کلوب) دایر بود که خدمت ارائه میکرد. 

دو کافی نت، ۴ بانک، یک اداره پست، و در کنار دریا ۴ نانوایی و تعداد زیادی سوپر و کافه وجود دارد. 

۳ خط کشتی رانی در جزایر وجود دارد. یکی برای حرکت میان جزایر و دومی برای انتقال از جزیره ها به قسمت اروپایی و دیگری هم برای انتقال از جزیره ها به قسمت اسیایی. 

هر یک ساعت از قسمتهای اروپایی وآسیایی استامبول کشتی به سمت جزایر حرکت میکند و از آن سو مسافران منتظر را باز میگرداند این مسیر تا ساعت ۱۰ شب برقرار است. 

میان جزایر هر ۱۵ دقیقه یکبار، اتوبوس دریایی در حرکت است.  

یک مسجد، ۳ یا ۴ کلیسا، یک مدرسه و کتابخانه آموزش دینی مسیحیان که محل نگهداری اشیائ مقدس آنها نیز هست در جبهه شمالی جزیره روی تپه بلندی که مشرف به دریاست. یک یتیم خانه مربوط به کلیسای ارتدوکس که در قسمت تقربیا غربی جزیره روی کوه واقع شده. 

یک دکل بلند تلفن همراه با ارتفاع حدود ۳۰ متر، روی قله بلندترین تپه که ما برای دیدن تمام جزیزه روی آن رفتیم. 

میخواستم از کافی نت آنجا مطالب را بفرستم که یکی جا نداشت و دیگری هم فقط صفحه کلیدش ترکی بود و اصلا امکان وارد شدن به وبلاگ را نداشتم. با دلخوری به سمت ساحل رفتم

دیدم همراهان محترم حسابی خجالت داده اند و نان تازه همراه ماست شیرین و خوشمزه را تهیه دیده اند و همراه با چیپس مغشول خوردن هستند. بنده هم حمله ای جانانه را آغاز کردم. 

 

با کمی تاخیر قسمت برگشت از جزایر را برایتان می نویسم. چون داخل کافی نت خیلی گرم است و میخواهم کمی استراحت کرده و بقیه مطالب را ادامه دهم . 

پس فعلا خداحافظ.