گشت و گذار

گشت و گذار

ایرانگردی و جهانگردی
گشت و گذار

گشت و گذار

ایرانگردی و جهانگردی

بنگلور ۲

امروز ساعت 10 همراه همسر برادرم به بازار رفتیم. آخر او متخصص خرید است و بنده هم بی دست و پا، اصلا خرید بلد نیستم. گفتم یک نفر باهام باشه تا بتونم چیزی انتخاب کنم.

یک منطقه در بافت مرکزی بنگلور هست که مثل بندر گناوه میمونه، با این تفاوت که اونجا ساختمانها یک یا دو طبقه است و اینجا چندین طبقه. کلی مغازه و مال و ... وجود داره. شکل خیابان کشی هایش هم مثل جدول کلمات متقاطع هست. هر یکصد متر یک چهارراه باید حواست جمع باشه وگرنه گم میشی.

انواع و اقسام لباسها، ساری، پارچه و کفش و... . از جواهرآلات بگیر تا ادویه جات ، همه چی هست. فقط باید دو چیز داشته باشی، یکی پررویی برای چک و چانه زدن، یکی هم پول برای خریدن. قیمت اجناس رو روی بخار معده میگن. مثلا میگه 200 روپی و اون وقت میتونی تا 50 روپی پایین بیاری!! تازه بازم سرت کلاه رفته!!

خلاصه تا ساعت 3 بعدازظهر هی از این مغازه به اون مغازه، بابا تو شهر خودمون این همسرمون خودشو کشت که یک بار مثل آدم باهاش برم خرید! نشد که نشد. حالا اینجا باید مجازات بشم و 5 ساعت توی بازار بچرخم و صدام در نیاد.

هی خانم کجایی که قدرت رو ندوستم!!؟

بالاخره یک تعدادی لباس و ... برای همسر و بچه ها خریدم و در حقیقت فرار کردم.

توی راه بازگشت که دیگه تنها شده بودم. به در و دیوار نگاه کردم و از مسیری غیر از مسیر صبح برگشتم. یک مدرسه نظامی و چند مرکز اداری در خیابانی بسیار زیبا و خلوت قرار گرفته. تمام ساختمانهای دوران قبل از استقلال توسط ادارات دولتی تصرف شده ، اصلا این دولت هند معلوم نیست در طول این 50 – 60 سال چه کار کرده؟

اگه یک نگاه اجمالی به حکومتهای بعد از استقلال بیاندازیم میبینیم، پس از گاندی، 18 سال جواهر لعل نهرو، بعد از اون هم 18 سال ایندریا گاندی، بعدش هم 12 سال پسرش راجیو گاندی یعنی حدود 50 سال یک خانواده حکومت کرده اند و هیچ تفاوتی حاصل نشده، وضع فرهنگی بدتر از قبل، وضع اقتصادی هم که معلومه، فاصله فقر و غنا هم که زبان زده خاص و عامه.

اینجا ادم می فهمه که: بابا ما خیلی پولداریم. چرا؟ چون پولدارهای اینجا مثل تمام ایرانی ها آدمای غر غرویی  هستند و از وضع خودشون ناراضی اند. برعکس فقیر و بیچاره های اینجا که راضی و شادند!!

هنوز دهات و شهر های کوچک مشکل آب و برق و گاز و... دارند. در طول روز شاید چند بار برق قطع شود. تازه الان فصل تقریبا خنک اینجاست، اگر تابستان شود که مشکل برق بیشتر است. اکثر مغازه ها و خانه های مرفه، یک موتور برق دارند. بقیه هم در حد یک دستگاه یوپی اس و دیگران هم که غلط کرده اند برق بخواهند، 1000 سال است کنار خیابان و بی برق زندگی کرده اند ، اینم روش!!

یک رستوران باحال و گیاهی پیدا کردم، غذاهای متنوع و خوشمزه ای دارد. امروز چند پرس غذای نودل، ماسالا گرفتم، بد نبود و حسابی شکمی از عزا در آوردیم. جمعا برای 3 پرس شد 130 روپی با هزینه بسته بندی، برای اینکه میخواستم در خانه بخورم.

امروز گاز خانه تمام شد، طفلکی بچه داداشم خیلی ناراحت شد و به چند جا زنگ زد تا برایش یک کپسول گاز بیاورند که همه میگفتند 2 روز دیگه، آخر یکی از دوستاش لطف کرد و یک کپسول برایش فرستاد. بنده خدا آبروداری کرد!

تبلیغات مسیحی به در و دیوار زده شده است. مسلمانها هم کم نیستند! در بازار مرکزی خیلی زیاد به چشم میخورند. مساجد متعددی در سطح شهر وجود دارد. وضع زندگی آنها نسبتا خوب است در همین محل ما چند خانواده مرفه مسلمان زندگی میکنند که خانه های شیک و خود شون هم تمیز و مرتب هستند.

گداهای اینجا که اکثرا بت پرست تشریف دارند، سوره حمد راهم بلدند و برای گدایی از مسلمانان ، کنار پنجره ماشین قرائت میکنند!!

متروی داخل شهر در حال ساخت است، تابلوهای مختلفی برای تعیین مسیر و اطلاع رسانی نصب شده است. نمیدانم تا چند سال دیگه متروی اینها راه می افته!!

هندی ها از پیر و جوان، زن و مرد، متخصص تف انداختن هستند. تف های تیرکی و خطی و نشانه گیری شده، خیلی عجیبه، هرچه سعی کردم مثل اینا آب دهان و بیرون پرت کنم نشد، اینهم هنری است مخصوص اینها!!  

 

 بهر حال ما که چاکر همان ترک شیرازی هستیم و عطای این هندی ها را به لقایشان میبخشیم!

 

 

 

 

 

 

یادآوری حیدرآباد در بنگلور

توضیح حاشیه ای: 

قیمت بنزین حدود ۵۰ روپی و گاز سی ان جی هم حدود ۴۵ روپی. البته ماشینهای اینا سه چرخه و دو چرخه است. اتومبیلهای شخصی کمتر دیده میشه. وسایل نقلیه عمومی خیلی زیاد و فراوان است. 

از بالیوود بهتر، شهرک سینمایی حیدرآباد بود. هم مدرن، هم دیدنی! البته چون حالت شخصی دارد و باید مجوز میداشتیم، نتوانستیم داخل شهرک بشویم. ولی از دور که دورش چرخیدیم، خیلی قشنگ به نظر میرسید. حتی باند هواپیما هم درست کرده بودند و داشتند فیلم برداری میکردند. 

اما نکته ای که به درد روزنامه نگارهای ما میخورد: اینجا از غذا مهمتر برای هر فرد هندی، خواندن روزنامه است. باور نمیکنید؟ طرف پول غذا ندارد اما شراکتی و چند نفره روزنامه مشترک میشوند و اول صبح به ترتیب میخوانند!! خانواده های متمول هم که چندین روزنامه مشترک هستند. 

یارو کنار خیابان میخوابد، اما روزنامه میخرد!! 

روزنامه ها به چند زبان منتشر میشوند. در بمبئی به روزنامه تایمز ایندیا رفتم. هرچند که فقط طبقه همکف را اجازه دیدن و نه عکس گرفتن دادند، اما از روزنامه فروش کنار ساختمان وقتی تیراژ روزنامه را پرسیدم: با کمی شک گفت حدود ۱.۵ میلیون !! تازه میگفت آمار دقیق نمیدهند! 

اما وقتی در شهرهای مختلف، داخل اتوبوس و قطار، اولین چیزی که هندی میخرد، روزنامه است. اون وقت تیراژ ۱.۵ میلیون زیاد نیست! 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بنگلور

بنگلور:

امروز ساعت 8 صبح، صبحانه خوردم و با عزمی جزم، عازم بنگلور گردی شدم. یک نقشه، یک جفت کفش خوب، یک شیشه آب و یک کیف تمام وسایل همراهم بود.

یک ساعت اول را بی هدف که نه، اما از مسیر غیر معمول شروع به حرکت کردم. بعد از نیم ساعت به سلامتی گم شدم. اما به روی مبارک نیاوردم و با عکس گرفتن از جاهای دیدنی و خیابانهای تقریبا خلوت، به خودم دلداری دادم.

یک ربع طول کشید تا از روی نقشه توانستم محل خودم را پیدا کنم و بعد از آن با اعتماد به نفس زیاد!! به سوی کوبون پارک حرکت کردم.

بنگلور یک باغ شهر است. همان طرحی که رییس محترم میخواست در ایران اجراکند. ولی نشد!! خیابانهای مرکز شهر دارای ساختمانهایی با مساحت زیاد است که بعضی به صورت مال (فروشگاه بزرگ چند طبقه) تعدادی هم مجتمع مسکونی و شماری هم به عنوان مجتمع تجاری و اداری مورد استفاده قرار گرفته است. در قسمت مرکزی شهر اثر خانه های حلبی و کپر خبری نیست.

یک خیابان باصفا را انتخاب کردم و به سوی پارک راه افتادم. آخر خیابان کنسولگری انگلستان بود!! بعدش هم میدان سرکار خانم ملکه ویکتوریا با یک مجسمه از او.

داخل پارک شدم، جایی بسیار زیبا با درختانی متنوع و مخصوصا نی هایی به ارتفاع شاید 30 متر که به صورت دسته کنار هم روییده بودند و رشد کرده، این پارک شبه یک متوازی الضلاع است. خیابان جنوبی آن "کاستوربا روود"  اطراف پارک مدارس مختلفی است، پسرانه و دخترانه، مختلط، رشته های هنرهای دستی، شیمی، هنرستان و یک کالچ دولتی دیده میشود.

داخل پارک کلوپ تنیس، یک کلوپ دیگر که نفهمیدم چیست!، کتابخانه مرکزی شهر، مدیریت جوانان ، ایستگاه پلیس قرار دارد. همچنین 7 خیابان به صورت یکطرف با تابلوهای هشدار دهنده سرعت کم، سبقت ممنوع و... برای کم کردن ترافیک اطراف پارک فعال است.

این پارک حدود 300 هکتار و در قلب شهر قرار گرفته در سال 1864 ایجاد شده است، داخل آن محوطه های بازی مخصوص کودکان که بزرگترها فقط همراه کودکان اجازه ورود دارند، یک محل مخصوص نمایش فیلم برای کودکان، فضایی برای برگزاری شب شعر، نمایشگاههای هنری قرار دارد. معماری داخلی پارک مشابه سبک گوتیک است.

یک موزه دولتی که شامل موزه صنایع دستی و فناوریهای جدید است داخل این پارک قرار گرفته است. البته من نتوانستم داخل آن را ببینم، اما از بیرون و دور ساختمان آن نگاهی به داخل انداختم و گذشتم.

ضلع شمالی پارک خیابان دکتر آمبدکار ویدی قرار دارد و در سمت شمال این خیابان هم کاخ ویدان سودان قرار دارد. این کاخ در سال 1956 از سنگ گرانیت ساخته شده و در ابتدا محل وزارت کشاورزی ایالت کارناتاکا بوده است و اکنون مرکز حکومت ایالتی کارناتاکا است. با پررویی مسوول روابط عمومی را گیر آوردم. و هرچند اجازه عکسبرداری از داخل محوطه  و ساختمان را نداد ولی اطلاعات خوبی داد که به شرح زیر مینویسم:

این ساختمان در زمینی به مساحت 500 هزار فوت مربع به صورت چهار گوش بسته و هر ضلع شامل یک ساختمان مستقل ساخته شده است. جنس چوب درها از چوب صندل است. در هر سمت ساختمان 120 اتاق و تالار در سه طبقه ساخته شده است و در سبک نئو دراویدین طراحی شده است.

مرکز مخابرات ایالت هم حدود 1000 متر سمت غرب این ساختمان است. خیابان نروپاتونگا در غرب پارک به سمت چنوب امتداد دارد.

راست دماغم را گرفتم و رفتم، البته در راه یک لیوان آب نیشکر مشتی به قیمت 8 روپی خوردم و ادامه دادم. هنوز 1000 متر نرفته بودم، آب نارگیل چشمک میزد! یک نارگیل گرفتم و هم آب و هم گوشتش را خوردم. نامرد 15 روپی حساب کرد!!

این مسیر در دو طرف خیابان فقط فروشگاههای لوازم اتومبیل و موتور، تعویض روغنی، تعمیرگاه، لوازم دکوری خودرو به چشم میخورد.  ساختمانهای درحال ساخت که کارگران زن و مرد در آن مشغول کارند.

راه را ادامه دادم تا به لال باغ رسیدم. ورودی 10 روپی ، ولی چه باغی، باغ  عشاق جوان و پیران جوان شده !!

درختان غول پیکر که انسان را یاد دایناسورها می اندازد. هرکی را میبینی دست یکی را گرفته و آمده باغ! بعضی هاشون خیلی خجالتی هستند و در گوش هم صحبت میکنند! یکی، دوتا رو هم دیدم، مثل اینکه دندون یکشون درد میکرد و اون یکی هم داشت مسکن براش تجویز میکرد.

این باغ اینقدر قشنگه که پیران هم جوان شده اند. مقابل جایی که نشسته بودم یک عجوزه داشت بستنی میخورد و تازه سر بسر شوهرش هم میگذاشت!! خلاصه جای عجیبیه، استغفرلله ....!!!!

لال باغ از باقیمانده های حکومت های اسلامی قبل از پایان جنگ دوم جهانی است. بسیار زیبا طراحی شده است. درختانی از سایر نقاط جهان به این محل آورده و کشت شده که همه دارای شناسنامه هستند، باغچه های گل زر، نیلوفر، گلهای استوایی و... وجود دارد. خیابان کشی داخل پارک با نرده های سنگی به ارتفاع حدود 90 سانت و خاک کف هم به رنگ قرمز انجام گرفته است. یک خیابان مستقیم در این پارک طراحی شده که ابتدای آن یک آبنمایی با قطر حدود 3 متر است که فواره های جانبی آب را به سمت مرکز دایره میریزند و یک فواره مرکز هم آب را به بالا میفرستد. در ادامه خیابان یک آلاچیق چوبی است قرار دارد و پشت آن یک ساختمان شیشه ای بزرگ طراحی شده است.

از از جلوی آب نما در این راستا عکسی بگیریم، تمام این سه نقطه روی هم قرار گرفته و شکل زیبایی را میسازد و انسان تصور میکند تمام اینها داخل یک ساختمان طراحی شده اند. البته اگر از آن طرف عکس بگیریم دقیقا همینطور میشود چون ترتیب و اندازهها داخل هم تنظیم شده است.

لال باغ داری یک کوه سنگی از جنس گرانیت است و بالای آن یک منبع آب از همان زمان ساخته شده که هنوز مورد استفاده قرار میگیرد. البته مثل خیلی از اماکن دیگر بالای همین کوه یک بتخانه درست شده که هویت اسلامی باغ را دزیده و اگر اطلاعی از تاریخ و زمان ساخت باغ نداشته باشید، فکر میکنید همین ادمهای هندو این کار را کرده اند. نخیر قربان، این آدما این اثر را مثل خیلی از آثار دیگر دوره حکومت اسلامی قطب شاهیان مصادره کرده اند.

اینجا یک نوع خط و زبان مشابه خط و زبان تلگویی رواج دارد، تمام در دیوار و تابلوهای شخصی و اداری با همین خط و انگلیسی نوشته شده است. از زبان سانسکریت اثری نیست.

یعنی حکومت اینجا زیر بلیط حکومت مرکزی هست ولی مردم حاضر به قبول خط و زبان هندی نیستند.

از لال باغ خارج شدم و مسیر بازگشت را تنظیم کردم. شکم گرسته شده بود، صدای اذان شنیدم، از گرسنگی یادم رفت، با خود گفتم تا دیر نشده اول این مسجد را پیدا کنم و نگاهی به داخلش بیاندازم. خلاصه بعد از 15 دقیقه رفتن و پرسیدن، مسجد را پیدا کردم. داخل شدم دیدم جایی تمیز و مرتبی دارد.

فکر کردم حالا که اینجا هستم، نمازم را هم بخوانم و بعد برگردم. نماز خواندم، دیدم هوا کمی گرمتر شده ، روی کف شبستان دراز کشیدم و دیگر نفهمیدم، خوابم برد چه خواب باحالی! حدود یک ساعت خوابیده بودم. بیدار شدم دیدم دور برم چند نفر نشسته اند و دارند قرآن میخوانند. بلند شدم و آبی به صورت زدم و از مسجد خارج شدم، حسابی سرحال شده بودم و میتوانستم چند کیلومتر دیگر پیاده روی کنم.

در مسیر یک رستوران سرپایی تمیز گیرم آمد و نهار را خوردم، اسمش یادم رفته ولی با یک چای هندی مبلغ 28 روپی شد.

آنقدر به در و دیوار و زمین! نگاه کردم، در و دیوار برای دیدن ساختمانها و مراکز خرید، زمین هم برای دقت در حرکت که پایم روی اشغال و مدفوع حیوان وانسان نرود.!! بوهای مطبوع و نامطبوع، ایجاد هرکس فشار بهش بیاد، کنار دیوار خودشو خالی میکنه، مناظر بدیع و دیدنی!!

خلاصه از محل اسکان حدود 5 کیلومتر اضافه تر پیاده روی کردم، ناگهان به خودم آمدم دیدم اینجا بیغوله است، و حالت حاشیه شهر را دارد پیدا میکند، آدمها خفن، با قیافه های جهنمی، و در دو طرف هم بتخانه های عجیب و غریب.

از یک پلیس نشانی اولسور روود را پرسیدم و گفت: خیلی دور شده ای از این مسیر برو تا بررسی.

در مسیر جناب پلیس حرکت کردم و به دریاچه اولسور رسیدم. دیدم عجب جای قشنگی چند تا عکس گرفتم که دیدم دژبانهای منطقه به سمت بنده در حرکت اند و آمدند و رسیدند و پرسیدند: چه میکنی؟ گفتم استراحت! گفتند: مرد حسابی اینجا منطقه نظامیه! گفتم اگر نظامیه چرا درش بازه و هیچ سربازی هم نیست؟ گفتند: همه میدانند! گفتم: بنده توریست هستم و نمیدانم!

گفتند: کجا میخواهی بروی؟ گفتم: خیابان اولسور. گفتند: خیلی خوب از اون طرف برو! بنده هم رفتم!! اینکه دعوا نداره!

بعد از حدود 10 دقیقه پیاده روی به خیابان اولسور رسیدم و نفسی از روی راحتی کشیدم! دیگر خیالم راحت شده بود، چون هم خسته شده بودم و هم پاهایم داخل کفش پخته بود.!! ساعت 6 به محل اسکان داخل شدم و روی مبل ولو!

اما نکات جالب و دیدنی:

بعد از 15 روز هند گردی امروز بالاخره دو تا خانم هندی خوشگل دیدم. اینجا همه چیز چپه است!  اگر میخواهید ازدواج کنید بیایید از زنهای هندوی اینجا بگیرید. چون اینها باید به خواستگاری مردها بروند! تازه باید کلی طلا، حرکات موزون و زیبایی های خودشون را نشان اقا داماد بدهند تا مورد قبول واقع شوند.

اگر بعد از ازدواج هم آقا داماد بفهمند که عروس رقص و خواندن بلد نیست، یا یک جایش کج است، اگر نکشدش ، یک لگد به ماتحت شریف میزند و از خانه بیرونش میکند.

حالا کی میخواهد داماد شود؟

آدم باید یک زن از اینجا بگیرد تا تلافی، تو سری خوردن های ایران را بدر کند!!

حالا وضع را درک کنید که ما باید عشوه بیاییم. خلاصه از میان این دخترهای سیاه و بد قیافه، دو تا خوشگل دیدیم.

این فیلم های هندی را بریزید دور، اینها همش جلوه های تصویریه، در واقعیت آنقدر خوشگل نیستند. فکر کنم خیلی از این هنرپیشه ها ایرانی یا ایرانی الاصل هستند.

مرکز ثقل بدن هندی های جنوبی تقریبا 10 سانت بالاتر از مرکز ثقل شمالی هاست. یعنی پاهای اینها کشیده تر است و قدشان بلندتر، به درد دومیدانی میخورند!

خوب بیشتر از این تعریف نمیکنم، چون تا همیجاش هم قبرم کنده شده و باید به فکر برگشتن هم باشم.

من که آدم سربه زیرم، همینطور زیرزیرکی نگاه کردم. البته گاهی اوقات هم سر به هوا میشم! اما هرچی باشه مثل  زنها و دخترای ایرانی هیچ کجا پیدا نمیشه!!

این شعر را روی در یکی از کاخ های قدیمی دیدم و نوشتم:

/ بود آیا که در میکده ها بگشایند / گره از کار فرو بسته ی ما بگشایند /

/ در میخانه ببستند، خدایا مپسند / که در خانه ی تزویر و ریا بگشایند /

توضیج

 

لیدی اند جنتلمن 

با عرض پوزش ، من با این همه ادعا هنوز یاد ندارم چطوری توی این بلاگ عکس بذارم. 

چند بار سعی کرده ام ولی نشده!! پس باید ببخشید. البته کلی عکس گرفته ام ولی خوب... 

به همین دلیل سعی میکنم مقداری توضیحات را بیشتر کنم تا شاید جبران نبود عکس بشود. 

 

بهر حال، ساری!! 

 

حیدرآباد روز اخر و حرکت به بنگلور

امروز یک سری به موزه سالار جنگ حیدرآباد زدم و عجب جایی است، یک ایرانی که علاقه مند به آثار عتیقه بوده و سمت وزیر اعظم را هم داشته ولی به خاطر عشقش به جمع آوری اشیائ قدیمی از وزارت انصراف داده و به نقاط مختلف دنیا سفر میکند و به جمع آوری اشیا و لوازم قدیمی میپردازد.

سالار جنگ پس از سال 1948 تمامی اموال خودش را به دولت هند میبخشد و مقداری از املاک و مستقلات خودش را هم به خانواده اش میدهد.

این موزه شاید 10 درصد تمامی اموال عتیقه او باشد و بقیه اش را به سلامتی دزدیده اند. یک مجسمه قشنگی و دیدنی از سنگ مرمر در ابعاد واقعی از یک خانم بسیار زیبا که یک چادر توری ابریشمی تمام بدنش را پوشانده در این موزه وجود دارد که خیلی سحر انگیز است. شاید 45 دقیقه فقط محو تماشای این مجسمه بودم خیلی لذت بردم و چقدر قشنگ بود. حیف که اجازه عکس برداری نمیدادند. وگرنه  چند عکس از آن میگرفتم.

یک مجسمه چوبی دیگری هم بود که از یک سمت شکل یک مرد و از طرف دیگر شکل یک زن داشت. آن هم خیلی زیبا بود ولی اولی واقعا سحر انگیز است.

به بازار قدیمی شهر هم سری زدم. راسته النگو فروشان، مروارید فروشان، صندل فروشان و....

ارگ قدیمی شهر هم واقعا دیدنی است. با دروازه های مخفی که واقعا نبوغ ایرانی را در 500 سال قبل نشان میدهد.

یک بلیط مسافرت با اتوبوس به مقصد بنگلور هم خریدم. 780 روپیه، اتوبوس کولر دار ولوو. ساعت 10 شب حرکت از حیدرآباد است.

در آخرین لحظات چند گردنبد مروارید هم برای خانواده خریدم. دیدم بهترین سوغاتی همین است. هم طبیعی است و هم خاطره انگیز،  بعداز ظهر به یک مرکز تولید مروارید حدود 70 کیلومتری بود رفتم. مروارید طبیعی صنعتی، صدفهای دو کفه ای که با ظرافت دانه نمک یا شن را درون آن میگذاشتند و این جانوار هم بعد از مدتی مروارید گرد و درخشان را تحویل میدادند.

فضولی هم کار خوبی است. اینقدر بندگان خدا خوشحال شدند که یک خارجی برای دیدن آنجا آمده که حد نداشت. من هم با علاقه مطلب را دنبال میکردم ولی اجازه عکس برداری ندادند.

ساعت 9 به محل اسکان رفتم و لوازمم را جمع کرده وبا دوست ایرانی ام به محل توقف اتوبوس رفتیم. اینجا ترمینال اتوبوس ها وجود ندارد. اتوبوسهای شخصی از محل دفتر فروش بلیط مسافران را سوار کرده و در محل فروش بلیط شهر مقصد پیاده میکنند.

راس ساعت 10 اتوبوس آمد، صندلی من ردیف دوم کنار پنجره بود. بعد از گذاشتن لوازم در صندق بغل و خداحافظی، سوار شدم. اتوبوس راحتی است 32 نفر گنجایش دارد با صندلیهای بزرگ و راحت، یک صفحه نمایش 42 به همراه باندهای قوی که در تمام اتوبوس نصب شده، یک سیستم دی وی دی هم دارد که در ابتدا موسیفی هندی و بعد از حرکت هم یک فیلم هندی نمایش داد. تا ساعت 12 و نیم فیلم بود بعد هم خاموش کردند و مردم خوابیدند. یک شیشه آب هم به هر نفر دادند.

اتوبوس در چند محل توقف کرد، هر توقف حدود 3 تا 4 دقیقه که مسافران برای رفع خستگی، کشیدن سیگار، یا خالی کردن مثانه پیاده میشدند.

یکی از مشاغلی که در تمام دنیا مثل هم است ، رانندگی اتوبوس و شاگرد رانندگی است. درست مثل ایران و جاهای دیگر است. با همان رفتارها و مشتی بازی ها و لوطی گری ها.

ساعت 5 و نیم به بنگلور رسیدیم. شهر بزرگی است حدود یک ساعت در اتوبان و خیابانهای این شهر چرخیدیم و منهم که از قبل محل پیاده شدن خودم را مشخص کرده بودم نزدیک محلی که میخواستم بروم، پیاده شدم.

باران خوبی باریده بود و هوای لطیفی داشت. 40 روپیه به شاگرد راننده انعام دادم چون خارج از ایستگاه من را پیاده کرده بود و با یک  آتو به آدرس مورد نظرم رفتم. منطقه خوش آب و هوا و ساکتی است. ساعت 6 و نیم بود که رسیدم در خونه .

زنگ زدم و با تعچب بنده را نگاه کردند و بفرما زدند.!!

فعلا باید کمی بخوابم که خیلی خسته شده ام. چون از دیروز ساعت 6 صبح بیدارم و خیلی جاها رفتم و واقعا به یک خواب حسابی نیاز دارم. تازه باید لپ تاپ و موبایلم را هم شارژ کنم.

این شعر هم حسن ختام با خطی خوش در موزه سالارجنگ حیدرآباد نصب شده است.

/ ای گل نظری به عندلیبان نکنی / می در کف و یاد بی نصیبان نکنی /
/ ناکامی غربت نکشیدی هرگز / این است که پروای غریبان نکنی /