به نام خدا
/ بازمیگردیم ما ای دوستان / سوی مرغ و تاجر و هندوستان /
سوالی از ابتدای سفر، زمانی که وارد هند شدم و وضع آنجا را دیدم، برایم مطرح شده بود؛ و این سوال برای هر مسافر تازه واردی که شناخت کمی از هند، تاریخ و نظام طبقاتی داشته و از نفوذ برهمنان هندو در امور اجتماعی بی خبر باشد، مطرح است که:
با وجود ساختمانهای برج مانند سی یا چهل طبقه، پلهای عظیم که روی آب و یا خیابانهای شهرهای مختلف آن به طول چندین کیلومتر ساخته شده است و از سوی دیگر وجود دخمههای نمور و عفونت زده که بوی گندشان مشام هر مسافر خارجی را آزار میدهد که هیچ، ساکنان طبقات چهلم همان ساختمانها را نیز میآزارد.
چرا این توده محروم برای دستیابی به رفاه و زندگی بهتر قیام نمیکنند؟ و یا مذاهب مختلف که بعضی از رفتارها، فرهنگها و آداب اجتماعی این سرزمین قطعا با عقاید آنها در تضاد است، چرا انقلاب نمیکنند و استقلال نمیخواهند؟
این مشکل برای من بعد از چند روز حل شد و شاید برای بسیاری هنوز حل نشده باشد! برای همان دسته از افراد این مختصر را به صورت توضیحی ارائه میکنم. (البته بعد از چند ماه فاصله از سفر و جمعبندی مطالب و مقایسه با وضعیت موجود اجتماع خودمان!!
هند در ابتدای نهضت استقلال طلبی، جمعیتی حدود 300 میلیون نفر فقیر، بدبخت و فلکزده که استعمار از زبان همان معدود علمای هندو آنان را به تسلیم و رضا معتاد و از فکر هر گونه تحول و قیامی برای تغییر زندگی آلوده به فقر بیزار کرده بود.
در میان این توده بیسواد مفلوک، تعدادی ماهاراجه و به دنبال آنها هم چند برابرشان از اقوام و خویشان آنان در یک زندگی مجلل و رویایی بسر میبردند. آثار این تجمل در موزههای شهرهای مختلف هند و پس از غارت بسیاری از اجناس نفیس و زیبای آن توسط همان استعمارگران و سارقان، هنوز انگشت حیرت را روانه دندانها میکند.
تجمل و شکوه تختهای ماهاراجهها که مملو از نگینهای سنگین یاقوت، الماس و دیگر جواهرات نشانده بر صفحات طلا انسان که هیچ، حتی فیلها هم به سختی حمل میکردند.
اسکناسهای انگلیسی در انبار و خزاین نظام شاه حیدرآباد، پوسیده و خاک شد و طلاهای این شاه هم چنان بی مصرف شده بود که حدود 40 تن از آنها را به صورت سپرده در بانک هندوستان مستقل گذاشت تا از محل سود این سپرده در امور خیریه مصرف شود. هنوز این قرارداد اجرا میشود. تازه این علاوه بر ساختمانها، کاخها، ارگ و دیگر مراکزی است که او به وراث خود بخشیده است. همسر این شاه هنوز در قید حیات است و از محل درآمد خود یک ساختمان بزرگ در مرکز شهر حیدرآباد را اختصاص به "عزاخانه زهرا" داده است که در ایام سوگواری و مخصوصا محرم در آن مجالس با شکوهی برگزار میشود.
جناب مهاراجه میسور که برای خودش فرعونی بوده است و دعوی خدایی داشته، کاخی که از او برجا مانده یکی از زیباترین ساختمانهای موجود هند است. در شب بسیار زیبا و در روز هم بسیار باشکوه.
مهاراجه آگرا و جیپور هم مانند دیگر مهاراجهها برای خود سیستمی پادشاهی ساخته بودند که هنوز آثار آن هست و تعدادی از همین کاخها هنوز در اخیتار آنان و خانوادههایشان قرار دارد و از محل درآمد توریستها و اجاره اماکن به مؤسسات، در لندن زندگی مجللی برای خود ساختهاند و در فصل بارانی لندن برای اینکه آفتاب بر پوستشان بتابد و ویتامین بدنشان کم نشود روانه دیار آباء و اجدادی میشوند و در کاخی که وسط یک دریاچه وسیع قرار گرفته است استقرار پیدا میکنند تا دست خلایق و موجودات پست هموطنشان به ایشان نرسد و هر غلطی که میکنند مخفی بماند و پوششی باشد برای هرزگیهایشان.
تمام این بزرگواران در پناه حمایت یک سیستم مدعی دموکراسی و آزادی، که در تمام دنیا ادعای مخالفت با بردهداری داشته است و از وسعت قلمرویش ضرب المثل ساخته بودند؛ قرار داشتند.
استعمار همواره اینگونه در سرزمینهای مختلف رخته میکند. با ادعای دینداری و محترم شمردن سنتهای محلی و عقاید منطقهای، و اینکه با این فرهنگها و عقاید اصلا سر مخالفت ندارد و حتی خودش هم برای همرنگی با اجتماع وارد ادیان و مذاهب میشده است و برای پیروان احمق و بیسواد علاوه بر خدایشان، خدایان دیگری هم خلق میکرده است.
وضعیت مردم هند اینگونه بوده و تا حدودی هنوز اینگونه است، سرشار از کینه و لبریز از تعصبات و عقاید عجیب، هندوها و مسلمانان یکدیگر را ناپاک و از همه جالبتر، توده چند میلیونی "نجسها" که خود را آدم نمیدانند و طرد شدگان خلقت میپندارند.
این افسانه نیست! واقعیت است. این بدبختها در زمان قبل از استقلال، خود را منفور میدانستند و از برابر برهمانان فرار میکردند تا مبادا غضب نماینده خدا و بتشان دامنگیر آنان شود و از این بیچارهتر گردند.
بعد از استقلال هم تا سالها - و حتی همین الان هم - اگر یک هندو ثروتمند یا برهمن در حال غذا خوردن چشمش به یک نجس میافتاد، غذایش کثیف میشد و نمیخورد.
این بدبختها به انسان نبودن خود ایمان داشتند و در نجس بودن خودشان هم مصّر بودند!! در کدام نقطه دیگری از این جهان این نوع تفکر را سراغ دارید.
قابل توجه خانمها: بدتر از تمام مطالب فوق، سرنوشت زنان هندو است، زنان هندو خود را از جنس انسان نمیدانند و به عنوان یک شی محسوب میشوند که در تملک شوهرانشان هستند. به حکم برهمانان، این زنان بعد از مرگ همسرانشان باید به همراه سایر لوازم شخصی فرد مرده، سوزانده شوند. آنان هم با تبلیغات وسیع علمای هندو و اعتقادی که از این تبلیغات حاصل شده است، با رضایت و برای سربلندی خانواده وارد همان آتشی میشوند که جسد را میسوزاند.
البته در شهرها این رسم با فشار حکومت دیگر اجرا نمیشود ولی در مناطق روستایی و جنگلها به صورت مخفی در حال اجراست.
صورت کریه استعمار اینجا نمایان میشود. با تبلیغات رسانهای و جار و جنجال آن چنان مردم را به سالهای بدویت باز میگردانند که این مردم با رضایت به استقبال یک مرگ بی خاصیت میروند و همین افراد حتی حاضر نیستند برای رهایی خود حداقل تلاش و جدیت را داشته باشند.
هنوز هم دختران درجه دو هستند، باید به خواستگاری پسر بروند! هنرهای خودشان را به او نشان دهند! و اگر داماد بعد از ازدواج تشخیص دهد که دختر سر اورا کلاه گذاشته است، باید او را با خنجر بکشد!! در حال حاضر قانونی وضع شده که این کار را سخت میکند، لذا این عمل مقدس با "سم" انجام میگیرد.!!! قابل توجه دخترانی که از تبعیض در ایران رنج میبرند.
در مملکت هزار مذهب و هزار زبان، آنچنان بذر اختلاف و نفاق را کاشتهاند که با اندکی تحریک، تبدیل به کشتاری عظیم میشود. درگیریهای مسلمانان، هندوها، سیکها، صوفیها، چینیها و... کم نبوده است. به نحوی که تمام مال و جان ایشان دستخوش آتش اختلافات میشد.
اینجاست که وجود انسانی پیغمبرگونه به نام "گاندی" با یک ایمان غیرقابل تصور و قدرت نفوذ کلام و نگاه، میتواند این اختلافات و بیچارگیها را پایان دهد. وگرنه در یک لحظه از کراچی، بمبئی و دهلی تا کلکته و از کشمیر، جیپور و حیدرآباد تا مدرس گرفتار طوفان و آتش احتلاف میکرد و میلیونها انسان را بدبخت تر از گذشته مینمود.
اینجاست که به اهمیت یک رهبر باخرد، مردم دوست و تحصیل کرده پی میبریم. گاندی در دانشگاههای لندن درس میخواند و با این تمدن آشنا میشود ولی به دلیل همان نعمت الهی، عقل و منطق، ارتباط خود را با مردم و کشورش از دست نمیدهد. رهبری که به دور از نفاق و عناد، با روشنبینی مشکلات مردمش را میداند. به دور از تعصبات دینی، همه مردمش را جزو اعضای خانوادهاش به حساب میآورد.
پس از استقلال و شکست استعمار، به دور از تعصبات احمقانه و کینه توزانه و بجای تشویق مردم به انتقام، با یک تدبیر و دوراندیشی خاص و در یک شرایط مساوی از نظر حقوق بینالمللی اقدام به عقد قرارداد با همان کشور استعمارگر میکند.
این رفتار رهبر بزرگ هند و سایر دوستان و تربیت یافتگان مکتب اوست. پیشرفت امروز هند پس از حدود 50 سال نتیجه همان عقل گرایی و دعوت مردم نرمش و اعتدال است.
اگر ما جای آنها بودیم چه میکردیم؟ ملتی که حدود 200 سال تحقیر، تعظیم در برابر یک انگلیسی، حتی سجده کردن یک ارتشی استعمارگر، خردکردن غرور ملی مانند همان تابلوی معروف: "ورود سگ و هندی ممنوع"، کشتار بیرحمانه هزاران نفر از هموطنان توسط نیروی استعمارگر و... را دیده و با غضب، منتظر لحظه انتقام بوده است. رهبرانش را سالها تبعید و زندانی کردهاند. حال که پیروز شده است، چه نیرویی لازم است تا این حس انتقام جویی را به تعقل و صلح طلبی تبدیل کند.
چرا که اگر فقط یک سرباز انگلیسی به دست این مردم عصیان زده کشته میشد. آن زمان بود که زمین و زمان با نیروی تبلیغات و بزرگنمایی استعماری به فریاد میآمد که این مردم وحشی لایق استقلال نیستند و باید تحت قیومیت انگلیس باقی بمانند.
نخستین آزمون رهبران هند پس از استقلال همین بود که سربلند از آن خارج شدند.
آزمون دوم: برکناری شاهان مختلف این سرزمین بزرگ است که بی صدا و آرام از تخت خدایی پایین کشیدند و مردمان زیر دستشان را با آزادی و کرامت انسانی آشنا کردند. از همه مهمتر به طرفداران متعصب این شاهان خدا گونه فهماندند که تغییر شاه هیچ عذابی را به دنبال ندارد و آسمان و زمین بهم نمیریزد.
آزمون سوم: گروه چند میلیون نفری انسانهایی که خود را نچس میدانستند و از گروه آدمیان خارج! را با حقوق خویش آشنا کردن و به آنها شخصیت دادن، تغییر لقب تاریخی نجس به "هری جان" یعنی فرزند خدا.
این یک معجزه در قرن بیستم و همین چند دهه اخیر منطقه ماست. به زبان ساده میآید ولی واقعا مشکل است که مقابل رهبران دینی و فاسد برای آزادی فکری و جسمی میلیونها نفر مقاومت کنی و پس از حدود ربع قرن مقاومت بالاخره از میان همین فرزندان هریجان، مسؤولین و وزیرانی تربیت کنند که عهدهدار اداره همین اجتماع شوند.
آزمون بعدی: هند محصور در میان سه نوع ایدئولوژی جهانی، شمال (کمونیست روسی)، شرق (مائوئیست چینی)، جنوب و غرب (سرمایه داری و کاپیتالیست آمریکایی)، و بدون هیچ بگیر و ببندی مردم را از شر این سیستمها برکنار نگاه داشتن و از همه مهمتر این مردمان فقیر و گرسته که محتاج کمکهای انسان دوستانه جهانی بودند. با هدایت به مزارع و سرزمینهای بایر، و به دور از هرگونه هیاهو و تبلیغات در مدت حدود 15 سال به بزرگترین صادر کننده برنج و گندم تبدیل کردن، واقعا هنر است.
آزمونی دیگر: از کوچکترین شی و ابزار تا بزرگترین وسیله و دستگاه داخل کشورشان ساخته میشود. با تمام این احوال هیچگاه مانند ما، شعار خودکفایی سرنداده اند و دانستهاند در این جهان بهم پیوسته باید رفتاری منطقی و مسالمت جو در عرصه اقتصاد داشت تا موفق شد.
ودیگر: استفاده از علوم، فنون و تمدن غربی در حد زیاد و در همان حال "هندی باقیماندن".
و شاید آخرین نکته: با رای مردم به خدمت نشستن و البته ثروت هم بدست آوردن ولی دل نبستن به قدرت.
/ وی بسا کس رفته تا هند و هری / او ندیده جز مگر بیغ و شری /
از خواننده محترم عذر میخواهم اگر مطلب طولانی شد، همواره سعی داشتهام مطالب به دور از مسائل محیطی نوشته شود. اما شرایط اجتماعی و احساس بدی که از تغییر شرایط مردم و حاکمان، آن هم پس از یک تحول عظیم در کشور حاصل شده است، مرا وادار کرد تا کمی چاشنی تند فلفلی را هم به مطالب بیافزایم. و البته واقعیت را هم تغییر ندهم.
اگر اهل مطالعه هستید میتوانید قبل از سفر به هند، سفرنامه ابن بطوطه را مطالعه کنید. تا متوجه شوید تغییرات یعنی چه.
از آن سال تا قبل از استقلال هند وضعیت فرهنگی زیاد فرقی نکرده است. از استقلال تاکنون شاید به جرأت بتوان گفت به اندازه چندین قرن تغییرات صورت گرفته است.
همانطور که ما هم در طول سی و چند سال واقعا تغییر کردهایم !!!