گشت و گذار

گشت و گذار

ایرانگردی و جهانگردی
گشت و گذار

گشت و گذار

ایرانگردی و جهانگردی

توضیح

مثل اینکه نمیشود ادامه داد! فشارهای درونی تمرکز را از انسان میگیرد!! 

 

کنج دیوار نزدیک است/  

با میلغزد بروی دکمه ها دستم/ 

تو گویی در هوای دیگری هستم/ 

خداحافظ دریای آزاد

از اسکندرون به سمت عثمانیه حرکت کردیم. در ادامه به سمت گاضی آن تپ حرکت کردیم (همان قاضی تپه خودمان) 

وارد شهر نشدیم و تا شونلی اورفا ادامه مسیر دادیم، جاده اتوبانی بود و ماهم در مسیر میرفتیم. سمت راست ما مرز سوریه قرار داشت. از دو اثر باستانی سماریس و سرابیوس گذشتیم و توقف نگردیم.  

به سمت دیار بکر تغییر مسیر داده و مسیر شمال شرقی را انتخاب کردیم. 

شهرهای مهم این مسیر هیلوان - سیلیورک در سمت چپ مسیر حرکت حدود ۸۰ کیلومتر یک دریاچه دیده میشود که با توجه به شرایط جاده و مسیر گاهی از دید خارج شده و مجددا دیده میشود. بقیه مسیر تا دیاربکر حالت دشت دارد و زراعت و  کشت گندم در دو طرف مسیر دیده میشود.  

از این لحظه تغییرات محسوسی در نوع زندگی و رفاه دیده میشود. هرچه جلوتر میرویم این مسئله بیشتر به چشم میآید. 

به دیار بکر که رسیدیم حدود ساعت ۸ بعداز ظهر بود. چرخی در شهر زدیم ولی با تاریک شدن هوا و خالی شدن باک بنزین به دنبال یک پمپ بنزین گشتم. 

یک پمپ بنزین با مارک Soil پیدا کردیم. جایی خیلی تر و تمیز و مجهز. بنزین زدم، ماشین را شستم و باد چرخها را هم تنظیم کردم و از فروشگاه آن هم مقداری مایعات، شکلات و... خریدیم. 

با مسوول پمپ هم کمی گپ زدیم و چایی خوردیم. ساعت شد 11 !! 

دیدم کنار پمپ بنزین یک ساختمان بتونی تازه ساز و نا تمام است. در طبقه همکف آن تعداد تاکسی و ون و اتوبوس پارک کرده بودند. از سوی دیگر حمام،توالتها و دستشوییهای بسیار تمیز همراه با موزیک مناسب و از همه مهمتر توالت ایرانی!! بودند. تازه یک نمازخانه نقلی و شیک هم داشت. 

از مسوول پمپ پرسیدم: میتوانم شب را اینجا بمانم؟ چون از قونیه تا اینجا رانندگی کرده ام و خیلی خسته هستم. 

گفت باشد و اشکال ندارد. ماهم سریع ماشین را کنار همان اتوبوس پارک کردیم و آماده خواب شدیم. 

 

البته در یک فرصت مناسب راجع به توالتهای ترکیه هم توضیحات مبسوطی خواهم داد!! 

 

بچه رفتند و خوابیدند و منهم دوباره با مسوول پمپ و دو نفر دیگر که کارهای خدمات پمپ و مارکت را انجام میدادند، مشغول صحبت شدیم. 

صدای هواپیمای جنگی که روی شهر مانور میداد! و حدود 20 دقیقه یکبار این گشت تکرار میشد، به گوش میرسید. 

از رفیق کرد ترک پرسیدم، گفت جیزی نیست و معمولی است!! 

خلاصه منهم رفتم و خوابیدم. 

 

با اجازه این قسمت را میفرستم تا دوباره ادامه دهم. 

ادامه قونیه

گفتم گریه ام گرفت! چرا؟ نمیدانم، یعنی میدانیم یکی به خاطر این بود که اینجا معنی تغییر فرهنگی و بی هویتی را فهمیدم.  

کسانی که خود را همشهری و صاحب مولانا میدانند ولی حتی یک سطر هم از مطالب روی دیوارها، کتابها و... را نمیتوانند بخوانند. تازه مثنوی را هم با ترجمه انگلیسی که به ترکی بازگردانده شده است، میخوانند. 

واقعا گریه دارد. از سویی احترام و علاقه را میدیدم و از طرفی دیگر، عدم درک و توانایی خواندن.
 

عظمتی که مولانا در ذهن و خاطر من دارد یا این ساختمان و مقبره و نوع آمد و رفت! خیلی دردناک است. 

هرچند شاید بنده خیلی از مرحله پرت باشم. ولی خوب، لذت روحی که باید برده میشد، بردم. 

بیش از این هم ماندن لازم نیست. چون اگر قصد دیدار بود و آگاهی از مکان، که پیدا شد. 

تازه باید همراهان نیز همدل باشند. هرچند که همراه و همزبان و همکارند. ولی تناسب سنی و آشنایی با مسائل بسیار در این گونه اماکن ضروری است. 

علی و سلمی نمیتوانستند درک موقعیت را داشته باشند. هرچند که علاقه مند بودند. ولی علاقه به تنهایی کافی نیست، باید دیدار آگاهانه و با اطلاعات عمومی گسترده باشد. 

 

از مقبره که خارج شدیم در سمت چپ دو مقبره یکی متعلق به سنان خاتون و دیگری فرزند اوست که آرامگاهی حدود ۱۰ در ۱۰ برای هریک و با فاصله حدود ۸ متر از مقبره مولانا ساخته شده است. 

یک ساختمان نیز در گوشه ضلغ جنوب غربی است به نام مطبخ خانه، در این مکان که آشپزخانه به سبک زندگی زمان مولانا به همراه تعدادی مجسمه که حالت های مختلف را نمایش میدهند، طراحی شده است. 

دراویشی که هریک سمت خاصی دارند، یکی خرید بازار، یکی کمک آشپز، دیگری آشپزباشی... تعدادی دیگ و ظرف مسی، یک تختگاهی برای انجام کارهای آشپزی که برای من جدید نبود چون در خردسالی و نوجوانی نمونه های آن را در خانه خودمان، عمه و دایی دیده بودم. هنوز زیر زمین خانه خاله، همان اجاقهای قدیمی هست و خراب نکرده اند. 

تعدادی مجسمه که حرکات سماع را نمایش میدهد، از شاگرد مبتدی، شاگرد ارشد، پیر و تعدادی هم در حال نشسته به دور یک میز کوتاه (اندازه کرسیهای قدیمی) که گرم گفتگو و صحبت هستند. 

این مجسمه ها را که دیدم یاد هاشم آفتادم خیلی قیاقه هایشان شبیه اوست. 

و البته طرز ایستادن یکی که برای اجازه ورود حالت ضربدری به دستهایش داده بود و با این تفاوت که لاله گوشهایش را نگرفته بود. 

یاد علی خازن افتادم، سالها قبل هنگامی که برای دیدن یک پیر درویش به خانه اش رفته بودیم تا گفتگویی با او داشته باشم. همین حالت را برای رخصت از مرشد گرفته بود. 

 درون محوطه یک صفحه نمایش ال سی دی بزرگ ۶۰ اینچ قرار دارد که روی آن اطلاعات مربوط به مقبره و مولانا را به چهار زبان انگلیسی، فرانسه، آلمانی و فارسی!! پخش میکند. 

 

از زبان ورود به ترکیه تا همین لحظه، هربار که کلمه ای فارسی یا ترکی به زبان فارسی را روی سردر مساجد، ارگهای حکومتی قدیمی و... دیده ام یاد استاد فروزانفر افتاده ام و هزاران بار اورا دعا کردم که خط و زبان فارسی را حفظ کرد و با ترفندی روانی توسط یک حاکم قلدر این مکر و حیله انگلیسی را دفع نمود. 

چون اگر این کار نمیشد، ماهم به همان بلایی که ترکها مبتلا شده اند،‌گرفتار میشدیم و الان باید برای خواندن کتابهای نفیس و گرانقدر خودمان از دیگران کمک میگرفتیم.  

چون قرار بود همان کاری که آتا ترک در ترکیه کرد، همزمان رضا شاه در ایران بکند که الحمدلله نشد. یعنی خط فارسی حذف و لاتین جایگزین آن شود. 

 

با دیدن این مسائل، بچه ها عجیب به این موضوع مهم که برای آنها شاید اهمیتی نداشت، پی بردند. و تازه فهمیدند که خط و زبان چه اهمیتی دارد. 

نمونه آن:‌ اسم شهر قونیه است، اما به زبان ترکی به آن کونیا گفته میشوند. ترکها کلمه ق را دارند ولی به دلیل نوشتن اسم شهر با خط لاتین ق تبدیل به ک شده و حرف ه هم در آخر به الف تغییر یافته است. مثل کلمه صادق که در لاتین سادک تلفظ میشود. یا باقر که باکر خوانده میشود. 

حالا شما بگیرید و بروید جلو، ببینید چه کلماتی در طی این کمتر از ۱۰۰ سال از فرهنگ زبانی ترکی حذف شده است و یا تغییر شکل اساسی یافته که دیگر قابل تشخیص نیست. 

درست مثل همان فیل داستان خاله سوسکه، برای اینکه خوشگلش کنند، خرطومش را بریدند و بعد عاجهایش را کندند و روی سرش کار گذاشتند.  

حالا این موجود عجیب نه فیل بود، نه گاو، نه خوک و نه... 

 

پس دوستان قدر زبان، خط و فرهنگ خودمان را بدانیم که حیف است برای خوشآمد دیگران، این گنج عزیز را از دست بدهیم. 

 

ولی نکته مهمی که لازم به گفتن است:
حفظ و مراقبت از آثار تاریخی در این کشور عجیب رعایت میشود. نظافت عمومی مردم ترکیه در خیابانها و اماکن عمومی خوب نیست، ولی درخصوص آثار باستانی خود ، خیلی توجه دارند. 

 

بهر حال به همان دلایلی که گفتم، که مهمترینش بی پولی بود. 

از قونیه خارج شدیم و به سمت شرق حرکت کردیم. 

 

دشتی پرنعمت که شاید ذره ای از آن بی استفاده باقی نمانده است. سرتاسر زیر کشت محصولات مختلف، کوهها نیز حالتی جنگلی و مرتع دارد. 

این دشت را به سمت آدنا ادامه دادیم. سمت جنوب شرقی و کنار دریای مدیترانه، 

برای آندسته از دوستان که التماس دعا در آناتالیا داشتند! بگویم که نرفتم. نه اینکه نخواستم! نشد که بروم. (همین الان سمت راست صورتم سرخ تر و گوش سمت راست من درازتر از دیگری شده!! آدم وقتی هم رانندگی بکند و هم بخواهد به سمت ساحل - طرف راست - نگاه کند لپش ناگهان میسوزد! چرا؟ اگر بخواهد سمت چپ را نگاه کند ناگهان گوشش درد میگیرد! چرا؟ نمیدانم!) 

در مسیر آدنا یا طی حدود ۲۸۰ کیلومتر به شهر ارگیری، سپس با طی ۲۰ و ۳۸ کیلومتر به پوزانه و با ۶۸ کیلومتر دیگر به آدنا رسیدیم. این شهر جز شهرهای بزرگ ترکیه است و ۱.۶ میلیون نفر جمعیت ثابت دارد. در آن توقف نگردیم و به سمت عثمانیه و سپس به طرف انتاکیه تغییر مسیر دادیم. 

۲۰کیلومتری اسکندرون که یک شهر ساحلی است به سمت دریا رفتیم و در (دورت یول) که شهری کوچک است و دقیقا در مرکز خط ساحلی خلیج اسکندرون قرار گرفته است، خود را به آب زدیم. 

ساحلی خلوت داشت و شاید ۱۰ نفر کنار ساحل نبودند. با ما شدند ۱۴ نفر که در یک ساحل حدود ۱۰۰۰ متری پخش و پلا بودند. 

دیدیم خلوت است و خانمها هم عقده هایشان را خالی کرده و پریدند تو آب! البته شنا بلد بودند. و  سالم از دریا برگشتند!! 

علی هم که انگار با دیدن آدمهای اینجا دوپینگ کرده، همش تو آب بود. 

بنده هم با تمام علاقه به شنا، ولی برای حفظ پرستیژ و کنترل وضعیت فقط تا زانو در دریا نفوذ کردم!! 

حدود ۲ ساعت وقتمان را اینجا گذاشتیم و وقتی که عقده ها خالی شد و خستگی هم بر همراهان مستولی گشت،‌ با آرامش راهی مسیر بازگشت شدیم.  

 

با اجازه و برای اینکه این مطالب حذف نشود، اینها را میفرستم، و بقیه را دوباره مینویسم.

قونیه 2

از درب شرقی وارد میشوید. 

 

عشق جز دولت و عنایت نیست/ جز گشاد دل و هدایت نیست 

هرکه را پرغم و ترش دیدی/ نیست عاشق و زان ولایت نیست. 

 

چهار سالن دارد. و به به صورت U چپه قرار گرفته  

سالن اول:‌ روی سقف اسامی الله محمد ابوبکر عمر عثمان علی حسن حسین نوشته شده است. سقف فاقد تزیینات است. 

روی دیوارها چند تابلو که بعضی اهدایی و تعدادی هم از سوی دراویش خوش خط و باذوق طراحی شده است و مربوط به سالهای دور میباشد،نصب شده است. 

در تختگاهی هایی که در دل دیوارهاست مقابر تعدادی از شاگردان مولاناست.البته سمت چپ ما. 

سالن دوم:‌ سالن اصلی مقبره است. سمت راست (سمت قبله) دو قبر بزرگ یکی مولانا و دیگری پدر او قرار دارد. قبر مولوی پشت قبر پدرش قرار گرفته و روی سنگ قبرها پارچه های سبز رنگ و در سمت سر میت، دستار (عمامه) مخصوص او گذاشته شده است. 

سقف این قسمت مشابه سقف قبلی است و در گوشه های آن کلمات هوالباقی، هو الرحمن و... نوشته شده است. 

تابلوهایی با عنوان یاحضرت مولانا به خط نستعلیق فارسی،‌ یا حضرت مولانا محمد جلال الدین با خط نسخ و ترکیبی و... نصب شده است. 

در کنار قبر مولانا قبر چلبی، حسام الدین و چند تن دیگر قرار دارد. 

به فارسی نوشته ای به این شرح: 

کعبه العشاق باشد این مقام/هر که ناکس آمد اینجا شد تمام. 

 

سالن سوم:‌ سالن عجیبی است. روی سقف (زیر گنبد دایره ای که لوستر آویزان میکنند) با خط نسخ ترکیبی نوشته شده است الله والی التوفیق/ نعم المولی و نعم الرفیق 

روی دیواره های زیر گنبد از سمت قبله به ترتیب کلمات الله محمد (بالا) زین العابدین - صادق (راست و چپ) باقر (پایین) در وسط حضرت مولانا سلطان ولد. 

سمت شمال به همین شکل: علی و حسین در راست و چپ - حسن در پایین و وسط نیز مولانا شیخ حسام الدین. 

دیواره سمت غرب: کاظم و جواد (راست و چپ) رضا (پایین) وسط نیز حضرت شیخ شمس الدین. 

دیواره شرق: علی نقی - محمدمهدی و پایین حسن عسکری و وسط نیز حضرت سلطان العلما جلال الدین. 

روی دیوارهای اطراف فرش های نفیس دستباف ابریشمی با کلمات یاحضرت مولانا - بشنو از نی و  چندین طرح دیگر است. تابلوهایی با خط نستعلیق شعر مطلع مثنوی نوشته شده است. و یک رباعی مانند: 

 

سماع آرام جان زندگانست/ کسی داند که اورا جان جانست 

خصوصا حلقه ای کاندر سماعند/همی گردند و کعبه در میان است. 

 

سالن چهارم: 

موزه کتاب های خطی نفیس مربوط به سالهای 600 به بعد هجری است  

کتابهای مثنوی، غزلیات شمس، حافظ، خمسه نظامی و مثنوی با ترجمه ترکی، شرح مثنوی به فارسی که تماما با خط نستعلیق زیبا و تزهیب نفیس در معرض دید است. روی دیوارها فرش های دستباف نفیس قدیمی و در وسط یک محفظه شیشه ای که بوی خوشی از آن به مشام میرسد. 

وقتی نوشته اش را خواندم: نوشته بود، چند تار ریش حضرت رسول (ص) 

 روی سقف زیر گنبد: یا محول الحول والاحوال یا مقلب القلوب و الابصار 

کلمه هو به صورت آینه ای بزرگ روی دیوار شمالی 

محرابی کوچک در دیوار جنوبی که روی آن نوشتهاست من دخل کان آمنا 

روی دیواره محراب:‌الله کریم، شفیع محمد. 

 

با چشمانی اشکبار خارج شدم.  

شرح آن را بعدا میگویم. 

الان آمده اند دنبالم تا برویم، اذان مغرب است و باید جایی برای خواب مهیا کنیم. 

ما را از حال مولانا خارج ساختند. 

 

چون کشتی به لنگر کج میشد و مژ میشد 

از حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه 

 

تا بعد خدا نگهدار.

قونیه

بقیه ماجرای داخل جاده ها را بعدا خواهم گفت. تا یادم نرفته گفته های مهم تر را مینویسم.

 

قونیه:‌ شهری محصور میان کوهها که از سمت شرق به دشت مرکزی ترکیه راه دارد. در شمال غربی دریاچه بیشهیر قرار دارد که از بالای کوه نمای زیبایی را به معرض دید میگذارد. 

اگر از سمت غرب (همان طرفی که ما وارد شدیم) قصد ورود به آن را داشته باشید، باید از روی کوههایی با ارتفاع حدود ۱۷۰۰ متر از سطح دریا عبور کنید. البته این گردنه ها و راههای کوهستانی با اصلاحات راهداری که صورت گرفته زیاد خطرناک نیست مخصوصا اگر از ترس جریمه های ۲۸۰ لیری مجبور باشید با سرعت مجاز ۸۰ کیلومتر یا کمتر حرکت کنید که اصلا خطر ندارد. 

از بالای کوه و هنگام غروب شهر بسیار زیباست. به حدی که خود اهالی نیز برای دیدن شهر و استفاده از هوای پاک آن به این محل میآیند.  ورودی شهر تقریبا شبیه ورودی شهر بجنورد از سمت گردنه های بدرانلو است. با این تفاوت که پس از گردنه های جاده نه به صورت مستقیم بلکه با حالتی حدود ۱۸۰ درجه به سمت شهر پیچ میخورد. 

این شهر دارای جمعیتی بیش از ۱.۵ میلیون نفر است. ورودی شهر یک بلوار ۴ بانده و رانندگی مردم آن نیز بسیار شبیه مشهدیهاست. 

اما پشت چراغ قرمز درست و مثل آدم می ایستند. و هی جلو نمیروند تا چراغ سبز شود. 

هنگام اذان مغرب وارد شهر شدیم. از شوق دیدار مرقد مولانا، پرسان پرسان به سمت آن روانه گشتیم. 

تمام شهر پر است از اسم مولوی، یکی موزه یکی مدرسه، یکی دانشگاه و... ماهم که بیلمز!! 

بالاخره با توصیفاتی که از قبل شنیده بودم، نزدیک یک مکان قدیمی که مسجدی هم سر آن بود داخل یک پارکینگ مجانی توقف کردیم. 

ساعت حدود ۱۰ شده بود. افق اینجا با ایران ۱.۵ ساعت تفاوت دارد. 

به همراه همسرم و بدون بچه ها ـ که از شدت خستگی و تنبلی حال آمدن نداشتند ـ راه افتادیم. 

شوق دیدار باعث شده بود که خستگی رانندگی حدود ۶ ساعت را بی خیال شویم و هرچه زودتر به دیدار مکان نایل گردیم. 

به سمت مکان مورد نظر رفتیم و کلی فیلم برداری کردیم و در همان حال شروع به دادن توضیحات کردم که با رسیدن به درب مسجد مجاور آن مکان متوجه شدیم آنجا  مسجد علاءالدین کیقباد پادشاه دوره سلجوقیان ترکیه حدود سالهای 1220 هجری است. 

این مسجد روی تپه علاءالدین و در زمان رکن الدین مسعود اول سلطان سلجوقی شروع به ساخت شده و در زمان علاءالدین کیقباد اول به اتمام رسیده است.

در محوطه مسجد مزار سلاطین مسعود اول، قلیج ارسلان، رکن الدین سلیمان، غیاث الدین کیخسرو، قلیج ارسلان،‌غیاث الدین کیخسرو قرار دارد. 

در ورودی آن تابلویی نصب شده که به توریستها هشدار میدهد. 

1- هنگام ورود شلوارک به پانداشته باشند. 

2- خانمها حتما را روسری و پوشیده و همراه با دامن بلند داخل شوند. 

3- هنگام نماز بازدید ممنوع است و فقط نماز  

4- پس از اتمام نماز باید صبر کنند تا نمازگزاران خارج شوند و سپس با رعایت موارد 1 و 2 وارد شوند. 

ساعت حدود ۱۲ شده بود. با اجازه و پس از یافتن مکان آبخانه (همان مستراح خودمان) خود را از فشارهای داخلی با پرداخت مبلغ یک لیره خلاص کردیم. 

سپس به سمت ماشین رفته و شب را با خیالی راحت خوابیدیم. 

صبح با صدای اذان مساجد ساعت ۲ از خواب بیدار شدیم، خواب آلوده و گیج از ماشین خارج شدم تا به مسجد بروم. که خانمم گفت: داود ساعت ۲ است. اذان که الان نیست، وقتی دقت کردم دیدم، بعله ساعت ۲ بامداد است. و هنوز اذان نگفته اند. 

توضیح: اقایان اهل تسنن دوبار اذان میگویند. دومی اذانی است که به دستورات فقهی ما نزدیک است. 

دوباره خوابیدیم، ولی چه خوابی که از تمام دنیا غافل شدیم، وقتی بیدار شدیم ساعت ۸ صبح بود. 

به دنبال مقبره مولانا حرکت کردیم حدود 1500 متر فاصله داشت. ماشین را در یک پارکنیک پارک کرده و آماده ورود شدیم که فهمیدیم هنوز 20 دقیقه وقت داریم.

 

از روی تابلوهای نصب شده از تاریخ شهر مطلع شدیم. 

این شهر 7 قرن قبل از میلاد، سابقه مدنیت دارد. در زمان اقوام فریگی، پس از انان قونیه به تسلط قوم لیدیا و اسکندر در می آید و با تسلط رومی ها در اناطولی، قونیه به عنوان یک شهر  ثبات پیدا میکند.( 25 قبل از میلاد) 

دین مسیحی توسط آنتیچیا روحانی به این شهر وارد میشود. تا دوره بیزانس این شهر پایگاه مهم مسیحیت به شمار میرفته است. با حمله اعراب در زمان امویان و عباسیان به بیزانس و آناطولی، اسلام در بعضی از قسمتهای ترکیه رسوخ میکند ولی قونیه و آناطولی در زمان سلیمان شاه سلجوقی رسما در جنک ملازگرد فتح میشود. (1071 م) در سال 1076 قونیه به عنوان پایتخت انتخاب میشود. در سال 1277 حکمرانان قارامان اوغلی بر این شهر مسلط میشوند و سپس عثمانی ها توسط سلطان مراد به حکومت آنها پایان میدهند و از این تاریخ قونیه زیر نظر عثمانیها اداره میشود. 

اگر سلاطین عثمانی در سفر به مکه، عتبات عالیات و ایران در این شهر اقامت میکنند. و هریک ارادت خود را به مولانا نیز ابراز میدارند.  

در زمان دولت جمهوری ترکیه آثار و بقایای اماکن باستانی زیر نظر اداره موزه های ترکیه قرار میگیرد و به همین دلیل در این شهر انواع موزه ها دیده میشود.  

موزه های مولانا، قاره تای،‌ اینجه مناره، باستان شناسی،‌ اتنوگرافی، قویون اوقلی و تعدادی دیگر که از حوصله خارج است.

شهر قونیه دارای سه محله بزرگ به نامهای قاره تای، مرام، سلجوقلو است  

 

خب 20 دقیقه شد. حالا وارد میشویم. 

ورودی برای هر نفر 2 لیر است. با احترام و آرام به آرامگاه جد بزرگوار وارد میشویم. 

در ورودی اول یک باغ باصفا به صورت پارک مانند ساخته شده است که سمت مقبره (شمال) به اندازه یک پله ارتفاعش بیشتر است و پهنای حدود 10 متر دارد. در سمت جنوب (سمت راست ورودی) که ارتفاع کمتر است محوطه ای تقریبا به حالت 3/4 دایره ایجاد شده که در آن محل شبهای چهارشنبه رقص سماع انجام میشود. (همزمان با دعای توسل ما!) 

دراویش مولویه با انجام آن ضمن تبلیغ فرقه ای، توریستهای کنجکاو را مستفیض میسازند. 

در گوشه سمت چپ یعنی ضلغ شمال شرقی ورودی به محوطه مقبره است. دری کوچک به حیاط مقبره، ورودی است. سمت راست دو قبر که سنگ قبرها حدود 1 متر از سطح زمین بالاتر است و مربوط به سر سلسله های مولویه است. در سمت چپ حدود 15 قبر به همین نوع و مربوط به اشخاص محترم فرقه قرار دارد. مقابل درب ورودی محوطه مقبره یک راهرو مانندی است به عرض حدود 6 متر که 10 متر طول دارد. باید مستقیم رفت و سپس به چپ پیچید. 

دور تا دور ساختمان اصلی به همین صورت است. 

از سمت شرق درب ورودی اصلی است. در ابتدا به شما روکشهایی پلاستیکی میدهند تا روی کفشهایتان بکشید. 

 

این قسمت را میفرستم تا مجبور به دوباره کاری نشوم. 

چون پریروز به خاطر استفاده از وایرلس مجانی 5 صفحه مطلب از بین رفت و آنجایم سوخت. 

جون همه را تایپ کرده بودم و هنگام ارسال، شبکه مجانی نامرد انقدر سرعتش را کم کرد که مطالب از بین رفت.