گشت و گذار

گشت و گذار

ایرانگردی و جهانگردی
گشت و گذار

گشت و گذار

ایرانگردی و جهانگردی

سفر به ارمنستان

با سلام،

ساعت 10 صبح به بازار جلفا رفتیم و مقداری ارز (درام ارمنستان) خریدیم، قیمت درام روز 25 اسفند 73 ریال بود.

ساعت 12 پس از طی مسیر جلفا به نوردوز، به محل گمرک رسیدیم و پس از حدود نیم ساعت کارهای خروجی تمام شد و به نقطه صفر مرزی رفتیم.

مشکل از اینجا شروع شد...

برای صدور ویزا و اجازه ورود افراد به ظاهر مشکلی نبود. اما در واقع مصیبت بود، حالا فکر کنین که بنده باید یک وسیله 1200 کیلویی به نام خودرو را هم با خودم می بردم!

مقدمات ورود ماشین خیلی سریع طی شد ولی مشکل از جایی آغاز گردید که بنده به دلیل نفهمیدن قضیه و بلد نبودن زبان ارمنی، نتوانستم این مخ را بکار گیرم و بفهمم که باید پول چایی را آماده کرد!

هر چند که روی تمام دیوارهای سالن و ورودی گمرک نوشته شده بود: "رشوه دادن و گرفتن، پیگرد قانونی دارد!"

اما معلوم بود تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها ...

بهرحال به خاطر یک چاقوی بزرگ که توی لوازم کمکهای اولیه و لوازم سفر بود و آنهم در کنار تبر، اره، دیلم و... که من به عنوان یک جهانگرد زمینی و برای مواقع اضطراری، - اگر وسط راه مشکل فنی و خرابی برای ماشینم پیش بیاید و یا مجبور شوم شب را در یک منطقه غیر مسکونی توقف کنم، - نیاز به یک سری لوازم اولیه برای حفاظت از خودم دارم، باید برای سرپناه چادری داشته باشم و یا برای مقابله با سرما و یخ زدگی، لوازم گرمایشی مانند الکل جامد ، اجاق گاز کوچک و...، برای حفاظت از خود در مقابل جانوران و انسانهای جانور! حداقل یک چوب یا چاقو!

خلاصه مأموران بالاخره توانستند یک چیزی پیدا کنند و بنده را حدود یک ساعت معطل، بعد هم عکس و یک تعهد که مأموران با بنده با خشونت رفتار نکرده اند و این وسیله برای مدت سه روز نگهداری خواهد شد و اگر در این مدت بنده آمدم که تحویل خواهند داد وگرنه جزو اموال گمرک محسوب خواهد شد و به من تحویل نخواهند داد.

یعنی هاپولی!

مرحله بعد، داخل سالن گمرک

در این قسمت بندگان خدا به دلیل اینکه نمیدانستند ماشین من چه نوع ماشینی است، انگلیسی هم بلد نبودند تا از روی دفترچه بین المللی آن را بخوانند، حتی به خودشان هم زحمت ندادند یا صفحه روسی دفترچه را با صفحه انگلیسی آن تطبیق دهند و بفهمند که مدل ماشین و ظرفیت آن چیست!

من را حدود 2 ساعت دیگر معطل کردند و در آخر بعد از کلی کلنجار رفتن و توضیح دادن و شیرفهم کردن این انسانهای تازه به دوران تکنولوژی کامپیوتر رسیده! برگه های مربوطه صادر شد و ما توانستیم از گمرک خارج شویم.

بیمه خودرو

پشت دروازه گمرک ارمنستان، دکه های صدور بیمه خودرو قرار دارند و به نوعی تازه وارد ها را سرکیسه میکنند. چطوری؟ برای بیمه یک خودرو معمولی مثل سمند، 7000 درام میگیرند. برای ماشین من که یک "ون" است، حدود 10000 درام.

وقتی دیدم که اینجوری است! ماهم آن جوری شدیم!

یعنی چی؟ یعنی اینکه از خیر بیمه کردن ماشین در آنجا گذشتم، و به مسیرم ادامه دادم. البته در ایروان بیمه کردم. بیمه سواری 3000 درام، بیمه ماشین بنده 4900 درام!

تازه بیمه ماشین من در ارمنستان و گرجستان، نه فقط در ارمنستان!!

در مسیر

راه کوهستانی با شیب متوسط 15% و اسفالت خراب، بیچاره ماشین، چه زجری کشید! حدود 100 کیلومتر را طی کردیم که هوا تغییر کرد و ابتدا باران و سپس برف شروع به باریدن نمود.

گفتیم اشکال ندارد، برای ما ندیدن باران و برف عقده شده و چه بهتر که توی برف رانندگی کنیم و لذت ببریم.

اما چه لذتی، اسفالت خراب، برف شدید و تازه وارد بودن، باعث شد که مسافت 80 کیلومتری بعدی را در مدت 4 ساعت طی کنیم.

یعنی ساعت شد 8 شب! یک پمپ بنزین ایستادم و بنزین لیتری 394 درامی زدم. هوا خیلی سرد شده بود، حدود 30- درجه به طوری که شیشه ماشین تماما یخزده بود.

بخاری ماشین را به سمت شیشه جلو تنظیم کردم و یک ربع ساعت درجا ماشین کار کرد تا شیشه جلو کمی گرم شد و توانستم یخهای روی شیشه را از بیرون پاک کنم.

اما سرما تا مغز استخوان نفوذ کرده بود و دیدم این جوری - همین اول سفری - یخ میزنیم. داخل ماشین هوا خوب بود، همسرم همانجا توی ماشین روشن نشست و من هم به داخل دفتر پمپ بنزین رفتم.

از دو نفر جوانی که کارگر پمپ بنزین بودم در خصوص یک هتل در مسیر سوال کردم ، گفتند حدود 50 کیلومتر جلوتر یک هتل خوب هست.

با خود گفتم تا به هتل برسم، اگر 2 ساعت هم طول بکشد، خوب ساعت 10 می شود و مشکلی نیست.

پس

راه افتادم، حدود 40 کیلومتر را با سرعت حداکثر 30 کیلومتر در ساعت طی کرده بودم که به یک سربالایی دیگری رسیدم که: از پایین مشخص بود چند تریلر کنار جاده توقف کرده اند و فلاشرهایشان را روشن کرده اند.

با خودم گفتم: از کنار اینها میتوانم رد شوم و تا بالای گردنه برسم، اما چشمتان روز بد نبیند که در همان محلی تریلرها گیر کرده بودند، بنده هم متوقف شدم، هرکاری کردم، ماشین جلو نمیرفت و لیز میخورد.

ماهم فلاشرها را زدیم و همانجا با ماشین روشن، ماتم گرفتیم.

خانمم گفت: حالا که نمیتونی کاری بکنی، بیا حداقل یک غذایی بخوریم تا بعد ببینیم چی میشه!

بنده هم دیدم که حرف درستی است، غذا بخوریم و کالری برای تحمل سرما داشته باشیم.

جای شما خالی!

یک غذای با حال خوردیم، کنسرو ماهی با خیارشور و فلفل شور و سالاد ذرت و زیتون...

غذا تمام شد، حالا چه کار کنیم؟

گفتم: باید زنجیر چرخ را ببندم. لباس گرم پوشیدم و از عقب ماشین کیسه زنچیر چرخ را در آوردم تا ببندم، کیسه را خالی کردم، زنجیرها از شدت سرما به زمین چسبید!

با کلی زحمت آنها را کندم و مرتب شان کردم و همینطور از شدت سرما هم میلرزیدم.

فرشته نجات رسید!

یک تراکتور که زنجیر چرخ بسته بود، آمد و با صدای من جلوی ماشین توقف کرد،

با ایما و اشاره، کمی ترکی و فارسی، بالاخره فهمیدم که کشیدن ماشین تا بالای گردنه، 10000 درام خرج دارد، گفتم: قبول!

زنجیر را وصل کرد و مسافتی حدود 5 کیلومتر تا بالای قله، ماشین را بکسل کرد و کشید.

دمش گرم! پولم حلالش باشد.

بعد هم گفت: از اینجا تا ایروان دیگر گردنه ندارد! یعنی این آخرین گردنه بود که ما گرفتار شده بودیم.

راست هم گفت، چون بقیه مسیر خیلی راحت تر طی شد.

سرازیری را با بدبختی آمدیم، چون احتمال لیز خوردن و انحراف از مسیر داشت. دقیقا آخر مسیر سرازیری، یک متل بین راهی بود. به داخل آن رفتیم و مسؤول متل هم منتظر یک مسافر بود که ما را دید.

ساعت حدود 11 شب بود، قیمت یک اتاق دو نفره با حمام و دستشویی، 15000 درام، با کلی چانه زدن و لرزیدن، با 10000 درام موافقت کرد و اتاقی داد.

از بخزدگی در مسیر که بهتر بود، پول فدای سلامتی!