گشت و گذار

گشت و گذار

ایرانگردی و جهانگردی
گشت و گذار

گشت و گذار

ایرانگردی و جهانگردی

به سوی میسور

سفر میسور

ساعت 7 صبح راه افتادم و به سوی ترمینال اتوبوسهای بنگلور رفتم. ساعت 7:30 به ترمینال رسیدم. نگاهی به اطراف انداختم، چشمم به یک مقبره اسلامی افتاد. دیدم هنوز وقت دارم، سری به آنجا زدم، مقبره صادق علی شاه حسینی بود. دور تا دور بالای دیوار آن را با آیات قرآن، صلوات بر محمد(ص) و اشعاری در مدح حضرت علی و پنج تن آل عبا تزئین شده بود.

داخل رفتم و فاتحه ای خواندم. چند دقیقه خارج بنا به گشت و گذار پرداختم، نزدیک آن یک مسجد اهل سنت بود و حدود 5 و 6 نفری داخل آن بودند. قسمت خارجی یک محوطه ای حدود 2 در 2 متری را اختصاص به نصب یک علم با نام 5 تن و سوزاندن عود داشت. هرکسی که از کنار آن رد میشد، یک دعایی میکرد و احترامی میگذاشت.

دیگر ساعت 8 شده بود و کم کم به ترمینال رفتم و سوار اتوبوس ولوو کولردار شدم. ردیف دوم سمت چپ. تقریبا راس ساعت مقرر حرکت کرد.

از بنگلور تا میسور دارای یک بلوار با طول حدود 160 کیلومتر، است. اولین شهری که میرسیم، ماندایا شهر شکر و نیشکر است. حدود 44 کیلومتری بنگلور قرار دارد. تمامی مسیر از حدود 20 کیلومتر قبل و بعد از این شهر تمام مزارع نیشکر است و کنار جاده هم آب نیشکر میفروشند.

شهر بعدی سریرآنگاپانیا است، تابلو معرفی شهر آن را یک شهر تاریخی میداند. کمی خوابیدم و حدود ساعت 10 و نیم به میسور رسیدیم.

از اتوبوس که پیاده شدم، مسافربرها و راهنماهای محلی ریختند سرم. اما بنده که دیگه پس از 20 روز زندگی در این کشور یاد گرفته بودم که "تور" نشوم. همه را دور کردم و گفتم: من انتخاب میکنم، نه شماها!  مثل اینکه برق گرفت شان.

همگی خشکشان زد و به من نگاه میکردند. بالاخره یکی که کمی قیافه اش به آدم حسابی ها میخورد را پیدا کردم. گفتم: بیا جلو! با قیافه ای مثل بچه های کتک خورده، جلو آمد. گفتم: یک هتل خوب، ارزان و تمیز میخواهم. گفت: بله آقا من میدانم کجاست! گفتم: پس برویم.

یک آتو گرفت و باهم رفتیم هتل، انصافا هتل خوبی هم بود یک اتاق مرتب ، حمام و سرویس تمیز داشت. اما صبحانه نداشت. حدود 900 روپی برای یک شبانه روز.

هتل را گرفتم و اسباب ها را داخل اتاق گذاشتم و آمدم که به میسور گردی بروم، دیدم بنده خدا همانجا ایستاده وقتی من را دید جلو آمد و گفت: اگر میخواهید جاهای زیبا و تاریخی را ببینید من حاضرم کمک کنم. گفتم: باشه!

یک تلفن به دوستش زد و او هم با سرعت خودش را رساند، یک هندوی اهل میسور بود و برادرش هم یک آژانس گشت شهری داشت.

اسمش آنانتا بود و پس از کلی صحبت قرار شد یک روز همراه آتو سه چرخه اش در اختیار باشد و 400 روپی بگیرد.

پس از توافق روانه ارگ تیپوسلطان شدیم. در راه هم توضیحاتی در مورد آن داد و تمام قسمتهای ارگ را نشان داد.

ارگ تیپوسلطان از شهر میسور 20 کیلومتر فاصله دارد. دارای سه دیوار سنگی بلند که پشت آن هم یک خندق پر از آب که داخلش کروکودیل داشته قرار دارد. دروازه های قلعه بسیار مهندسی ساز است به طوری که از بیرون اصلا دیده نمیشود و یک پیچ و خم خاصی دارد  که اجازه عملیات را به دشمن نمیداده است.

بین هر دیوار تا دیوار بعدی حدود 50 متر فاصله است و دروازه ها هم با زاویه نسبت به دروازه قبلی  ساخته شده است.

تمام ارگ دارای 24 برج دیده بانی بوده است که در حال حاضر 5 برج آن تقریبا سالم مانده است. یک برج دیده بانی هم در داخل ارگ است که ارتفاع آن حدود 40 متر است و از بالای آن تمامی اراضی اطراف و حتی شهر میسور هم قابل دیدن است.

داخل ارگ و قلعه حدود 100 هزار نفری زندگی میکنند. مثل یک شهرک است. مسجد قلعه هنوز سالم و قابل استفاده است و مسلمانانی که در قلعه زندگی میکنند از آن برای آموزش قرآن و اجرای مراسم مذهبی و نماز استفاده میکنند.

از دروازه مخفی قلعه که  انگلیسها پس از چندین ماه بالاخره با خریدن یکی از فرماندهان قلعه از آن راه وارد شدند و تیپوسلطان را شهید کردند. دیدن کردیم.

حکایت تیپوسلطان هم عجیب است و در این فرصت نمیگنجد. اما بعد از برگشتم، حتما مینویسم و تعریف میکنم.

محل کشته شدن تیپوسلطان هنوز مورد احترام اهالی شهرهای جنوبی هند است. آن را مثل یک محل مقدس حفظ کرده اند، نزدیک آن یک آب انبار است که سیستم بسیار خوبی برای کنترل آب داخل قلعه داشته است. انگلیسیها بعد از تصرف قلعه آن را به زندان و سیاه چال تبدیل کرده بودند.

تیپور سلطان دارای هفت فرزند بوده که نامهای آن به ترتیب: فاتح حیدر، عبدالخالق، معزالدین، محی الدین، یاسین سلطان، سبحان صاحب، شکرالله بوده است.

سکه های مربوط به آن دوره در یک طرف کلمه اسدالله غالب و تاریخی به سبک رومی 1799 را نشان میدهد در سوی دیگر سکه هم نام حیدر و فاطمه قید شده است.

یک تصویری هم از فیروزصوت، خواجه بزرگ سلطان که بیش از 40 سال دربانی کاخ حیدرعلی خان و تیپوسلطان را داشته است در یک کادر ساده در کنار تصاویر نقاشی شده از سلطان و پسرانش و وضعیت قلعه در آن زمان و تصاویری از جنگ انگلیسیها و مسلمانان هند هست.

مقبره خانوادگی سلطان و شهدای جنگ چند ساله با انگلیسیها حدود 10 کیلومتر از ارگ فاصله دارد. به آنجا رفتیم، محلی باصفا و ساده که به صورت یک چهارباغ ایرانی طراحی شده است. وسط مقبره سلطان و پدر و مادرش، سمت راست آن که سمت قبله است یک مسجد و در سوی دیگر هم ارامگاههای سایر اعضای خانواده و سرداران و سپاهیان شهید قرار گرفته است.

در سر در ورودی مقبره (شرقی) این دوبیتی نوشته شده است:

/ از فاطمه زوجه علی شیر خدا / شد سبط نبی سیدشهدا پیدا /

/ این فاطمه زاد از علیّ حیدر / تیپوسلطان که گشت شاه شهدا /

در سر در جنوبی نوشته است:

/ در ملک حجاز از علی حیدر / مفتوح شده هفت قلاع خبیر /

/ زین حیدر دکنی دول کز نانک / گشتند مطیع یک خدیو کشور /

در ضلع شمالی:

سطر اول آیه کل من علیها فان و یبقی ....

/ نه شادی دادنی سامانه غم آورد نقصانی / به این جانباز سلطانی که آمد شد چو مهمانی /

ترتیب قرار گرفتن قبرها از سمت قبله : 1) قبر تیپوسلطان 2) قبر حیدرعلی شاه (پدر تیپو) 3) قبر فاطمه بیگم (مادر سلطان)

ارگ سلطان را هم به شکل موزه دراورده اند، معماری آن بسیار زیباست و در زمان خودش منحصر به فرد بوده است. کاخ یا منزل سلطان به صورت یک چهارباغ ایرانی که در هر سمت اصلی جغرافیایی دارای یک حوض مستطیل شکل دراز با 8 فواره در وسط به صورت خطی تا پای دیوار کاخ ادامه دارد. محوطه اطراف تا شعاع 250 متری فقط فضای سبز چمن کاری شده و با 4 درخت تنومند در کوشه های محوطه .

محل برگزاری جلسات دولتی و بارعام زمانهای خاص دارای یک ایوان مانند ایوان شاهی در میدان نقش جهان اصفهان است. البته کوچکتر از آن.

در دو طرف هم دو ایوان مقابل هم قرار گرفته که در یکی خانواده سلطان و در دیگری وزیران قرار میگرفته اند. در محوطه مقابل هم محل قرار گرفتن سپاهیان و افراد معتمد محلی بوده است.

روی دیوارهای بیرونی کاخ، نقاشیهایی از جنگهای حیدرعلی شاه و تیپوسلطان، مناظری از تفرج و شکار، ارسال هدایا از سوی حکومتهای تحت سلطه و... کشیده شده است.

جناب کنلل بای لی، فرمانده انگلیسی که ارگ و قلعه را به تصرف درآورده است در دیواره های بیرونی کاخ و قلعه یک کتیبه که شامل معرفی خودش و خدمت به ملکه و تاریخ تصرف است را نصب کرده است.

دیدار از قلعه و اثار آن حدود 5 ساعت طول کشید. به میسور برگشتیم و از چند فروشگاه بزرگ صنایع دستی دولتی دیدن کردم و مقداری هم سوغاتی خریدم.

اینجا چوب صندل، ابریشم و چوب و مشتقات اکالیپتوس که به آن نیلگری میگویند، مهمترین صنایع دستی و مواد صادراتی است. اما خوب... قیمت آن هم زیاد است. یک مجسمه کوچک از چوب صندل حدود 50 هزار تومن آب میخورد. شال ابریشمی هم حدود 50 هزار تومن!

ساعت 7 شب بود که به قصر تیپو در میسور رفتم. جمعیت زیادی آنجا جمع شده بودند، ساعت حدود 7 و نیم ناگهان تمام چراغهای محوطه خاموش شد و تمام چراغهای قصر روشن شد. منظره ای بسیار باشکوه که حدود 20 تا عکس از ساختمان اصلی و دیوارها و ورودی های قصر گرفتم.

تا ساعت 9 شب در این محل مشغول گشت و گذار بودم، کلی توریست خارجی و هندی در حال عکس گرفتن و پرسه زدن بودند. ساعت 9 از قصر خارج شدم و پیاده به سوی هتل روانه.

در خیابان اصلی از بس شلوغ بود به سلامتی گم شدم. شاید 15 بار یک مسیری که اصلا فکرش را هم نمیکردم فراموش کنم، رفتم و آمدم. خلاصه کلافه کلافه شده بودم. دیدم اینطوری نمیشه، باخودم گفتم اول فکری به حال شکم خالی بکنم، بعدش هم خدا بزرگ است.

یک رستوران تمیز و باحال پیدا کردم و جای شما خالی یک شکم سیر برنج بریانی هندی همراه یک شیشه بزرگ سون آپ و یک لیوان چای هندی نوش جان کردم. تازه عقل آمده بود سرجاش!

امدم بیرون، دیدم سر کوچه هتل خودم وایستادم. خوب رفتم هتل و قشنگ خوابیدم تا صبح.

 

امشب از دولت می دفع ملالی کردیم

این هم از عُمر شبی بود که حالی کردیم

ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب

کز گرفتاری ایام مجالی کردیم

نظرات 1 + ارسال نظر
ملکه پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ق.ظ

قشنگ می نویسی مرسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.